روزی بود و روزگاری. در جنگلی دور، طوطی عاقل و دانایی با جوجه هایش بالای
درختی زندگی می کردند. طوطی قصه ی ما، هر روز چرخی در جنگل می زد و برای
جوجه هایش غذا پیدا می کرد.
از قضا، زیر آن درخت، روباهی لانه ساخته بود و با بچه هایش در آن زندگی می کردند.
خیلی زود جوجه طوطی ها با بچه روباه ها دوست شدند. هر روز با هم بازی
می کردند و از سر و کول هم بالا می رفتند.
طوطی عاقل ما از این که می دید جوجه هایش با بچه روباه ها بازی می کنند،
خیلی نگران بود و می ترسید. این بود که یک شب جوجه ها را دور خودش جمع
کرد و گفت: «از فردا بازی با بچه روباه ها قدغن است...