دلچسب و صمیمی بود و حال و هوای شمال رو مثل اکثر نمایشنامههای رادی به آدم منتقل میکنه
«ملوک گوشهی ایوان به نبش صندوق تکیه داده، افسرده و تلخ نشسته است. دهان آرام، گونههای شکسته و موهای کاهدودی که از دور سفیدی میزند. بیستوپنج ساله است. دورتر ــ وسط ایوان ــ گل خانم مشغول بافتن یک لنگه جوراب پشمی است. زنی است میانهسن، با دستهای چابک و دماغ کشیدهی نجیب شمالی، که ضمن بافتن، ترانهی کهنهی غمناکی را زیر لب زمزمه میکند. گل خانم: چقدر جنگل خوسی، ملت واسی، خستانوبستی؟ میجان جانانای... تره گوما میرزا کوچیک خانای...» عاالی