-دمدمه های غروب بود و ما حرف های قشنگی زده بودیم. بعد سکوت مطبوعی بین ما افتاد و من بلند شدم، سازدهنی مو درآوردم و گفتم: می خوای برات یه دهن ساز بزنم؟ گفت: آره، بزن، یه آهنگ شکلاتی بزن! و من آهسته، عاشقانه، شورانگیز... زدم. (آهنگ دور «مون آمور» در زمینه.) اون به طرز باشکوهی نشسته بود این جا و سرشو انداخته بود پایین. نجیب، ملایم، آبی، عین مجسمه یه قدّیس...
فوق العادس.به خوبی کشمکش بین نسل جدید (فرزند) و نسل قدیم (خانواده) توی این نمایشنامه بیان شده