شب، دورنمای یک خانه سفالی نوساز. خانه از دو سمت پله می خورد و در جبهه ساختمان به یک ایوان بزرگ با نرده های چوبی خرّاطی شده ختم می شود. ته ایوان، دو در به دو اتاق می رود. اتاق چپ متعلق به عماد است، و اتاق راست مال جهانگیر و مرسده. در طبقه پایین نیز دو اتاق با دیوارهای کوتاه دیده می شود. دست راستی اتاق کوکب است، و دست چپی با ظاهری مفلوک تر باید مرغدانی و انباری و از این قبیل بوده باشد. روی بدنه دیوار و دورو بر ایوان خانه برگ های شفاف پاپیتال روییده است. در فاصله ساختمان و پیش نمای صحنه حصار کوتاهی از چپر کشیده شده است. در گوشه چپ چپر بلته ای کار زده اند. پیش نمای صحنه، جاده تخت مالرویی است که از میان بوته های نمناک آقطی اریب دویده و در گوشه صحنه خاموش می شود. کنار جاده بالای یک تیر آهنی فانوس کوچکی درون یک جلد شیشه ای می سوزد و روشنایی کدری پخش می کند. در گوشه راست، درخت انجیر تناوری شاخ و برگ گسترده و زیرش نیمکت چوبی نخاله ای گذارده اند. از دور یکی دو خانه گالی پوش با پنجره های کورتابی سوسو می زند... صداهای خواب آلود مزرعه. در نور نرم صحنه، گداخان از سمت راست وارد می شود. جلیقه پوشیده است. کمی می ایستد؛ سپس با تردید طرف بلته می رود و به اتاق کوکب خیره می ماند. کوکب با یک مرغوله گیس بافته از اتاق خود بیرون می آید. سبدی در دست دارد. چنانکه گویی گداخان را ندیده، با کرشمه مخصوصی پشت خانه می پیچد. گداخان محو تماشای اوست. همین دم زنگ دوچرخه ای از دور موج می زند و آواز بی حالت و غمناک میرآقا که دم به دم نزدیک تر می شود به گوش می رسد. صدای میرآقا: «تی غم مره پیره کوده، می زندگی آبادا نی به...» دمی بعد، میرآقا با یک دوچرخه وارد می شود. میرآقا: اما کم کم داره چیز نابی می شه ها!