«وقتی سروها برگ می ریزند» نوشته «فهیم عطار»، داستان زندگی مازیار را روایت میکند. مازیار، یک دانشجوی شهرستانی است که پس از تلاش فراوان در دانشگاه، موفق به قبولی در دانشگاه تهران میشود. در طی این مسیر، او با موانع و چالشهایی مواجه میشود، اما با تلاش و پشتکار خود، به موفقیتهای بزرگ دست مییابد. او پس از تلاش فراوان در دانشگاه قبول می شود: نمره عینکم بازهم رفته بود بالاتر. بس که درس خواندم برای کنکور. خاتون یک قاب جدید عینک به سلیقه خودش سفارش داد. گرد و طلایی. همان مدلی که از آن متنفر بودم...
کتاب وقتی سروها برگ می ریزند