این درها ، افتاده ی غفلت دوران ، تسلیم تا مرتبه ی عدم ، تاب آورده از نهیب حادثه ها ، گویی مصائبی دور و دراز را که از همه سو بر آن ها رفته فاش می گویند ، این درها ، شاهدانی خاموش اند بر آنچه در حضورشان گذشته : گام های مردی که گردشان پرسه زده بی جراتی که از آستانه عبورشان دهد ، گام های کسانی که به خلوت راه یافته تا آن عشق ازلی را بازیابند که از دیرباز در طلبش بوده اند ؛ گام هایی که به سودا و صبوری بر آستان انتظار ساییده شده و بازگشته اند اما اندکی از جانشان را آنجا برجا نهاده اند ؛ گام های آنان که در پس این درها با سعادت قرین شده و فرسوده ی سال و ماه ، عمری کرده و در گذشته اند ؛ و آنان که در خلوتگه راز بر منظر خیال های پرفسون خیره مانده اند . این درها آیا داوران در جهان متضاد نیستند که بر حسب طبع متغیر لحظه ، جا به یکدیگر می سپرند ؟ عالم بیرون و درون و عالم خلوت و جماعت . کسی چه می داند ، شاید پشت این درها کسانی شکفتن فضاهای جادویی را دیده باشند ، آن فضاها که به باغ های افسانه گشوده اند و به دیدنی تأمل ، می توان در آن ها به تماشای مناظری به قدمت حافظه ی جهان نشست.