کتاب لوییزیانا

Louisiana's Way Home
کد کتاب : 17302
مترجم :
شابک : 978-6001883422
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 184
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 2018
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 6
زودترین زمان ارسال : 26 آذر

نامزد جایزه بهترین داستان گودریدز برای نوجوانان سال 2018

معرفی کتاب لوییزیانا اثر کیت دی کامیلو

کتاب «لوییزیانا» رمانی نوشته ی «کیت دی کامیلو» است که نخستین بار در سال 2018 به انتشار رسید. وقتی مادربزرگ «لوییزیانا الفانته»، او در نیمه های شب از خواب بیدار می کند و به او می گوید که روز موعود فرا رسیده و آن ها باید فورا از خانه بروند، «لوییزیانا» چندان متعجب یا نگران نمی شود. در حقیقت مادربزرگ تعداد زیادی از این ماجراجویی های شبانه را با او داشته است. اما این بار، اوضاع متفاوت است چرا که مادربزرگ می خواهد آن ها هیچ وقت به خانه بازنگردند. «لوییزیانا» که حالا از دو دوستش «ریمی» و «بورلی» دور افتاده، تلاش می کند با سرنوشت (و مادربزرگ) مقابله کند و راهی برای بازگشت به خانه بیابد. وقتی زندگی او با ساکنین محله ای کوچک در «جورجیا» در هم می آمیزد، «لوییزیانا» احساس می کند که مسیری جدید را در زندگی پیدا کرده است.

کتاب لوییزیانا

کیت دی کامیلو
کیت دی کامیلو، زاده ی ۲۵ مارس ۱۹۶۴ در فیلادلفیا، نویسنده ی اهل ایالات متحده امریکا است که اکثر آثارش از جمله ببر خیزان، جوایز متعددی را کسب کرده است. از سومین رمان دی کاملیو یعنی افسانه دسپراکس، انیمیشنی به همین نام ساخته شده است.او در فیلادلفیای پنسیلوانیا متولد و در کلرمونت فلوریدا بزرگ شد و در حال حاضر در مینیاپولیس مینه سوتا زندگی می کند. وی هم برای کودکان و هم بزرگسالان می نویسد و دوست دارد خود را یک قصه گو بخواند.
نکوداشت های کتاب لوییزیانا
One of DiCamillo’s most singular and arresting creations.
یکی از متمایزترین و جذاب ترین آثار «دی کامیلو».
New York Times New York Times

With well-developed characters, and carefully crafted language.
با کاراکترهای خوش ساخت و زبانی دقیق.
Kirkus Reviews Kirkus Reviews

A tender story of discovering who you are.
داستانی لطیف درباه ی کشف این که چه کسی هستید.
Barnes & Noble

قسمت هایی از کتاب لوییزیانا (لذت متن)
مرد پشت پیشخوان روی یک صندلی نشسته بود که چرخ داشت و وقتی که من را دید، با صندلی اش از پشت پیشخوان بیرون آمد و درست مثل یک عنکبوت، پاهایش را عقب و جلو می برد. هنگامی که با صندلی اش به سمت من می آمد، چرخ های آن صدای غیژغیژ بلندی می داد.

بیشتر به چهره ی او دقت کردم. موی زیادی درون بینی او بود. گفتم: «این بسته های بادام زمینی چند هستند؟» این جمله را در حالی گفتم که هیچ پولی در جیبم نداشتم. مامان بزرگ همیشه می گفت: «قیمت را به شکلی بپرس که انگار قصد خرید آن جنس را داری.»

او یک دستمال لکه دار زردرنگ را از جیبش درآورد و با آن پیشانی اش را پاک کرد. دستانش به خاطر روغن و گریس کاملا سیاه شده بود. گفتم: «من رو مجبور کردند که خونه ام رو ترک کنم.»