رمانی فوق العاده تکان دهنده درباره ی مواجهه با فقدان، و کشف معنای واقعی خانواده.
این داستان تا مدت ها پس از پایان در قلب مخاطبین خواهد ماند.
داستانی شکوهمند و پرمعنا.
من ساکتم. دیر به خانه برگشته ام. یعنی مامان و بابا آنقدر نگران شده اند که به پلیس زنگ زده اند؟ من که پیغام گذاشته بودم. گفته بودم که حالم خوب است. باورم نمی شود همچین کاری کرده باشند.
من معمولا بستنی قیفی وانیلی نمی خورم. اگر هم بخورم، خیلی سعی می کنم که حتی یک قطره اش هم نریزد و خرابکاری نشود. اما امروز نه. امروز توی مکانی عمومی ام. حتی مشغول جاسوسی هم نیستم. و بستنی قیفی ام حسابی بزرگ است و دارد چکه می کند.
الان کسی هستم که شاید تماشایش برای دیگران جالب باشد. چرا؟ خب، اول این که دارم ویتنامی حرف می زنم، که «زبان مادری ام» نیست. واقعا این عبارت را دوست دارم، چون به طور کلی، فکر می کنم مردم قدر این عضله ی پرانقباض و این همه کاری را که می کند، نمی دانند.
داستان ها نقشی مهم و حیاتی در رشد و پیشرفت کودکان دارند. کتاب هایی که می خوانند و شخصیت هایی که از طریق ادبیات با آن ها آشنا می شوند، می توانند به دوستانشان تبدیل شوند.
از بهترین کتابایی که خوندم:)) ترجمه هم خیلی عالی بود. واقعا انتشارات پیدایش از بهتریناس👌