کتاب رویازاد آهنین 4

The Iron Knight
(شوالیه آهنین)
کد کتاب : 42256
مترجم :
شابک : 978-6222190682
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 326
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 2011
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 3
زودترین زمان ارسال : 4 اردیبهشت

شوالیه آهن
The Iron Knight
کتاب چهارم از مجموعه ی «سرزمین آهن»
کد کتاب : 17332
مترجم :
شابک : 978-6226312813
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 350
سال انتشار شمسی : 1398
سال انتشار میلادی : 2011
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : 4 اردیبهشت

معرفی کتاب شوالیه آهن اثر جولی کاگاوا

نام من، نام حقیقی من، اشالین دارکمیر تالین است. من آخرین پسر بازمانده مب، ملکه دربار زمستان هستم و برای او، مرده ام.

سقوط من، مانند هر داستان دیگری، از آشنایی با یک دختر شروع شد...

اش، پرنس سابق زمستان، همه چیز خود را رها کرد؛ منسب شاهزادگی اش، خانه اش و حتی سوگند وفاداری اش را. همه و همه برای یک دختر... و همه و همه برای هیچ!

مگراینکه بتواند روحی برای خود پیدا کند.

برای اش ، پرنس یخی، عشق نقطه ضعفی بود که فقط ابلهان و انسانهای فانی میتوانستند داشته باشند. مرگ نافرجام و هولناک عشقش هرگونه احساس لطیفی را که ممکن بود پرنس زمستان داشته باشد، کشته بود یا حداقل خودش این طور تصور می کرد. اما زندگی همیشه آنطور که تصور میکنیم پیش نمی رود! مگان چیس، دخترک نیمه فانی و نیمه فی، حصارهای سرد و یخی قلب پرنس اش را درهم شکست و با یک سوگند، او را برای همیشه به عنوان شوالیه به خود پایبند کرد. زمانی که تقریبا تمام سرزمین فیری به دست فی های آهنی نابود شد، مگان سوگند را شکست تا جان پرنس را نجات دهد.

اکنون مگان ملکه ی آهن است، فرمانروای سرزمینی که هیچ فی زمستان و تابستانی نمی تواند در آن جان سالم به در برد. برای زنده ماندن در سرزمین آهن، اش باید روح و جسم یک فانی را داشته باشد؛ اما آزمون هایی که برای به دست آوردن آن ها باید از سربگذراند، طاقت فرسا و غیرممکن هستند. در طول این راه تاریک و پر پیچ و خم، پرنس موضوعی را متوجه میشود که همه چیز را برای همیشه تغییر می دهد؛ حقیقتی که سیاه ترین باورهایش را به چالش کشیده و به او نشان می دهد که گاهی برای بزرگترین فداکاری، به چیزی بیش از شجاعت نیاز است.

شوالیه آهن، چهارمین و آخرین کتاب از سری کتابهای "فی آهنین"، نوشته جولی کاگاوا است. این کتاب از زبان اش نوشته شده و ماجرای تلاشهای را او برای پیدا کردن روح خود و زندگی دوباره با مگان در سرزمین آهن، شرح میدهد.

کتاب شوالیه آهن

جولی کاگاوا
جولی کاگاوا (متولد 12 اکتبر 1982) نویسنده ژاپنی - آمریکایی است، که بیشتر بخاطر انتشار و نوشتن مجموعه آهن آهنین شامل 15 کتاب از جمله: پادشاه آهنین، دختر آهنین، ملکه آهنین و شوالیه آهنین شناخته می شود.وی در ساکرامنتو ، کالیفرنیا متولد شد، اما در نه سالگی به همراه خانواده به هاوایی رفت. کاگاوا ژاپنی تبار است. او در حال حاضر در لوئیزویل، کنتاکی زندگی می کند. سه رمان در سریال Iron Fey نوشته شده است: گذر زمستان، عبور از تابستان و پیشگویی آهن. در ماه آگوست هر سه با هم تحت عنوان افسانه های آهنین منتش...
نکوداشت های کتاب شوالیه آهن
"The Iron Knight has the...enchantment, imagination and adventure of... Alice in Wonderland, Narnia and The Lord of the Rings, but with lots more romance."
کتاب شوالیه آهن، همان محسورکنندگی، تخیل و ماجراجویی آلیس در سرزمین عجایب، نارنیا و ارباب حلقه ها را با چاشنی عشق و احساس و عاطفه دارد.
Justine magazine

"Julie Kagawa is one killer storyteller."
جولی کاگاوا داستان سرایی خارق العاده است!
MTV's Hollywood Crush وبلاگ

A full five-stars to Julie Kagawa's The Iron Daughter. If you love action, romance and watching how characters mature through heart-wrenching trials, you will love this story as much as I do
پنج ستاره برای کتاب "شوالیه آهن"جولی کاگاوا؛ اگر شما از طرفداران سبکهای اکشن و رومنس هستید و دوست دارید بالغ شدن و پخته شدن شخصیت های داستان را در پیمودن آزمون های سخت و طاقت فرسا تماشا کنید؛ همانقدر که من عاشق این داستان هستم، آن را دوست خواهید داشت.
وبلاگ Mundie Moms

قسمت هایی از کتاب شوالیه آهن (لذت متن)
ده سال قبل، روز تولد شش سالگی ام، پدرم ناپدید شد. نه، او ما را ترک نکرد. ترک کردن، کشوهای خالی و چمدان های بسته را در ذهن تداعی می کند؛ و کارت تبریک تولد دیرهنگام که یک ده دلاری لای آن گذاشته شده. ترک کردن به معنی این است که از زندگی با من و مادر ناراضی بوده یا یک عشق جدید در جای دیگر پیداکرده. هیچ کدام از این ها درست نبود. در ضمن او نمرده؛ چون اگر مرده بود خبرش به گوش مان می رسید. نه تصادف اتومبیلی در کار بود، نه جنازه ای، نه پلیسی که دوروبر یک صحنه ی جنایت وحشیانه بپلکد. همه چیز خیلی بی سروصدا اتفاق افتاد. روز تولد شش سالگی ام، پدرم مرا به پارک برد؛ یکی از جاهای محبوبم در آن زمان بود. پارک کوچک و دنجی در وسط ناکجاآباد، با یک مسیر برای دویدن و برکه سبز کدری که توسط درختان کاج احاطه شده بود. در کنار برکه بودیم که صدای جرینگ جرینگ ماشین بستنی فروش را در محوطه ی پارکینگ بالای تپه شنیدم. وقتی به پدرم التماس کردم بستنی میوه ای- شیری بخرد، پدر خندید، چند اسکناس به دستم داد و مرا به سمت ماشین بستنی فروش روانه کرد. این آخرین باری بود که پدر را دیدم.

صبح روز قبل از تولدم، بیدار شدم، دوش گرفتم و کمدم را زیرورو کردم تا چیزی برای پوشیدن پیدا کنم. معمولا هر لباس نسبتا تمیزی که دم دستم روی زمین بود را می پوشیدم؛ اما امروز یک روز ویژه بود. روزی که بالاخره اسکات والدرون ( ۳) متوجه من می شد. می خواستم بی نقص باشم. البته کمدم به طرز غم انگیزی خالی از لباس های عامه پسند بود. درحالی که دخترهای دیگر ساعت ها جلوی کمدشان ناله می کردند "حالا چی بپوشم؟"، داخل کشوهای من عملا سه چیز وجود داشت: لباس های مغازه ی دست دوم فروشی، لباس هایی که دیگران به من داده بودند و شلوارهای سرهمی. با نفرت به لباس های اندکم چشم غره رفتم. کاش انقدر فقیر نبودیم. می دونم که پرورش خوک شغل جذاب و نون و آبداری نیست؛ اما آدم انتظار دارد مامان بتونه حداقل یک شلوار جین درست حسابی برام بخره. اوه... خب فکر کنم اسکات باید تحت تاثیر وقار و جذابیت ذاتی ام قرار بگیره، البته اگه جلوش آبروریزی نکنم.