رمان های لوکاره درخشان اند به این دلیل که از نظر احساسی و روانشناسی کاملا حقیقی اند؛ اما به هر نحو، قصه اند.
نثر لوکاره همچنان تند و تیز و قیمتی باقی می ماند. زیرکی او دست نخورده است و همچون چرخی که می چرخد در تلاطم است. حتی می توان گفت که خواندن این رمان پر جوش و خروش، به مثابه ی بیرون آمدن از سرماست.
مدحی بر زمان حال و گذشته، میراث جاسوسان فراموش نشدنی است.
تند و تیز و راضی کننده.
ما به دنبال پیچیدگی و منطق بیشتر در سیاست می گردیم، بنابراین به سمت تولید هنر سیاسی می رویم که منطقی و پیچیده است؛ و این ژانری است که به وسیله ی جان لوکاره تعریف شده است.
جدیدترین رمان از سری اسمایلی از این سردسته ی جاسوسان، با حلقه ی گمشده ای در جهان امروز می آمیزد...اثری مبتکرانه.
شدیدا هیجان انگیز.
تمام خوانندگانی که با آثار قبلی لوکاره آشنا هستند، و حتی آن تعداد اندکی که آشنا نیستند، گمان می کنند که هرگونه تلاش برای زیرسوال بردن مامورین عالی رتبه ی سرویس، به نتیجه ی عکس منجر خواهد شد. معجزه ی این کتاب این است که نگارنده توانسته معروف ترین داستان خود را بازبینی کرده و نیرنگ و فریب های تازه ای را در لایه های زیرین آن پیدا کند.
لوکاره می تواند یک کاراکتر را در یک جمله معرفی کند، بینشی احساسی را در یک عبارت به بار بنشاند و یک ایدئولوژی را در یک پاراگراف ویران نماید.
به گفته مادرم، پدرم، که به سختی تصویرش را به یاد می آورم، پسر بیکاره خانواده متمول انگلیسی ـ فرانسوی ای در قلب انگلستان بود؛ مردی با هوس های زودگذر، با میراثی که زود به زود به باد داد و با عشقش به فرانسه که نکته مثبتش بود. تابستان ۱۹۳۰ را در چشمه های آب گرم سن مالو در ساحل شمالی بریتانی می گذراند؛ مشتری ثابت کازینوها و عشرتکده ها بود و عموما با سر و وضعی مد روز ظاهر می شد. ازقضا مادرم نیز، که تنها فرزند سلسله ای قدیمی از کشاورزان بود و در آن زمان بیست سال داشت، در شهر بوده و وظایف ساقدوشی را در عروسی دختر دلال ثروتمند احشام بر عهده داشت. خودش که این طور می گوید. به هر حال او تنها منبع این قصه است و هروقت هم که حقایق علیه او باشند چندان به خودش سخت نمی گیرد؛ چندان تعجبی هم ندارد اگر به دلایل ناموجه تری در شهر بوده باشد. بعد از مراسم، به نقل از خودش، همراه با آن ساقدوش دیگر، سرخوش از یکی دو گیلاس شامپاین، از پذیرش سالن عروسی ادای فرار کردن را درآوردند و با همان لباس های عروسی، شبانه در تفرجگاه شلوغی خوش خوشک می خرامیدند که پدرم هم به نیتی در همان جا قدم می زده است. مادرم زیبا و سرمست بود و دوستش کمتر. الباقی، حکایت عشقی طوفانی است. طبیعی است که مادرم از شتاب قضایا شرم داشت. عروسی دوم به سرعت برگزار شد. حاصلش من بودم. ظاهرا پدرم طبعش با زناشویی سازگار نبوده و حتی در سال های نخست ازدواج بیش از اینکه حضور داشته باشد، برنامه اش این بوده که غایب باشد.
این دسته از کتاب ها، ضربان قلب مخاطب را به بازی می گیرند و هیجان و احساس ورود به دنیایی جدید را برای او به ارمغان می آورند.
عالی و خواندنی با ترجمه خوب
عالی بود ترجمه خیلی خوبی داشت تنها ایرادش فونت ریزش بود