اشتیاق و تشدید میل آدمی به فهم رمز و رازهای هستی و مخصوصا کشف لایه های پیچیدهٔ درون را شاید بتوان مهم ترین ویژگی انسان معاصر دانست که با ازدیاد هوش و دانش انسانی، حرص و اقبال به آن نیز بیشتر شده است. آدمی هرچه باهوش و بهوش تر می گردد، بیشتر با خویش درگیر می شود و می خواهد ژرف تر و روشن تر خود را دریابد و به اعماق معنای جان برسد و هم زمان، پرده از راز نهفتهٔ معنا یا معناهای جهان بردارد. فهم معانی جان و جهان و ارتباط آن با این و این با آن، شیرین ترین و دشوارترین دغدغه و درگیری هر انسان صاحب درک و صاحب درد در همهٔ روزگاران، به ویژه دوران ماست. تردیدی نیست که مهم ترین علت محبوبیت شمس تبریزی در چند دههٔ اخیر علاوه بر عواملی دیگر این است که هر کس که اندکی با حال و قال او آشنا می گردد، درمی یابد که شمس در دو ساحت بیش از همه و همواره درگیر بوده است: نخست پیچیدن و درپیچیدن با ذات آدمی و لایه های پنهان او که غالب کسان جرأت فهم یا ابراز آن را ندارند و دیگر، آویزش و ستیز با تابوهایی که در کشف جان و جهان و مخصوصا ارتباط این و آن همیشه و همواره ممنوع و حرام اعلام شده اند. شمس بی تردید قهرمان میدان این آمیزش و آویزش هاست. مسأله ای که به نظر می رسد مولانا، علی رغم همهٔ شهرت و عظمتی که دارد، در میدان اول پیروزتر از شمس و در میدان دوم بسیار کم فروغ تر از اوست. شمس، شاید به خاطر عدم پروا از مخاطبان و بی اعتنایی به نام و عنوان، بی هیچ واهمه و هراسی، به هرچه می خواهد درمی پیچد و تا آنجا که می تواند از خواست ها و لایه های پنهان آدمی و گره ها و تابوهای کور و زمخت عالمی پرده برمی دارد و آنچه را که گمان می برد درست است، بر زبان می راند؛ هرچند خود بعضا در تعارضاتی سنگین و سهمگین گرفتار می آید و هیچ راه برون رفتی هم نمی یابد. ظاهرا راز مقبولیت رو به تزاید شمس در روزگاران نوین، همین همسویی و همخوانی او و آموزه هایش با سرشت سردرگم و پرهوش انسان معاصر است که علی رغم پرده دری های بسیار و نفوذ به ژرفای جان و جهان، هر روز تشنه تر و حریص تر به جنگ قواعد و قوانین جامعه و جهان و کشف درون انسان می رود و دم به دم ناتوان تر رو به آینده قدم برمی دارد، هرچند جهان شمس و مبانی آن، از جهات و لحاظی به کلی متفاوت از انسان امروز و مبانی آن است.