از ساعت خبر نداشت، اما پیدا بود که خوب خوابیده. وقتی که رفته بود توی باغ، هوا روشن بود. با این که نمی شد گفت چه وقت روز است، چون که هوا ابری بود و حالا که بیدار شده بود، هوا تاریک تاریک بود. از شب پیش خیلی تاریک تر. شکمش قار و قور می کرد. از دیروز ظهر که در رامسر ناهار خورده بود، چیزی نخورده بود.
اطلاعات اشتباه است سفر کسرا یک رمان کوتاه است . اصلاح شود