بله، اون ها توی این اتاق و توی این قلعه هم با ما هستن. اعمال و رفتار ما رو زیر نظر دارن. ولی به شما بگم که از «بسم الله» می ترسن. زعفر جنی یا جعفر جنی سرکرده شونه و همه به فرمان اویند. یک آقایی که خودش «پریسا» بود و با من هم بند بود، می گفت که زعفرجنی تا همین اواخر زنده بود. می گفت، خودش صدای اون رو شنیده که از جن و انس خداحافظی کرده. البته من به حرفاش اطمینان نداشتم و ندارم؛ ولی یادم می آد؛ با نشونی هایی که داد، همون شب، ماه گرفته بود و ساعتی بعد آسمون رعد و برق زد. گردبادی هم نزدیک همون قلعه و بند پدیدار شد که می توانست بزغاله چاق و چله ای رو به آسمان ببره؛ اما من باورم نمی شه که اون مرده باشه. مگه می شه که این همه جن رو بی سرپرست گذاشت و از دار دنیا رفت؟ می دونید، اون ها دم کوچکی دارن و مثل ما روی دو پا راه می روند، می خندن، گریه می کنن، جشن عروسی می گیرن و ..