هزار و پانصد نفر آمده بودیم تماشا. اخبار استانی نشانمان داد. مجری گفت هزار و پانصد نفر. و در همان حال آمفی تئاتر روباز شهرک را نشان داد که آدم ها گوش نشسته بودند و دست می زدند. توی سن روشن، دخترهای کوچک با دامن های چین دار پولک دار و روسری های توری، سبد به دست راه می رفتند و...
: بابا ول کنید این جا خداست خدا بیایید دسته جمعی بکوچیم.این شعر جدیدم نبودها اما شما فرض کنید بود برا پنجشنبه هیچ کس هیچ قراری نمیگذاره و همگی مهمان منید از صبحگاه تا شامگاه در هوای تازه در کوه و در دشت دشتش را الکی گفتم برای وزنش. درش را چی؟ آن را بگذار و بیا.