کتاب شاهزاده سنگدل

The cruel prince
پادشاه پریان 1
  • 5 % تخفیف
    453,000 | 430,350 تومان
  • موجود
  • انتشارات: باژ باژ
    نویسنده:
کد کتاب : 18428
مترجم :
رضا موسوی
شابک : 978-6009871711
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 352
سال انتشار شمسی : 1403
سال انتشار میلادی : 2018
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 9
زودترین زمان ارسال : 12 آذر

معرفی کتاب شاهزاده سنگدل اثر هالی بلک

البته که جود دلش می خواهد مثل آنها باشد. آنها زیبایند درست مانند تیغه هایی که در شعله های آتش می درخشند. آنها برای همیشه زندگی خواهند کرد.
و کاردن... او حتی از بقیه نیز زیباتر است. و جود بیشتر از همه از او متنفر است. او آنقدر از کاردن متنفر است که گاهی وقتی به او نگاه می کند ، به سختی می تواند نفس بکشد.
جود هفت ساله بود که والدینش به قتل رسیدند و او و دو خواهرش دزدیده شدند تا بتوانند در سرزمین پریان زندگی کنند. ده سال بعد ، جود با وجود آنکه فانی است ، چیزی بیشتر از آنکه به آنجا تعلق داشته باشد نمی خواهد . ساکنان این سرزمین از موجودات فانی متنفرند. مخصوصا شاهزاده کاردن ، جوانترین و شرورترین پسر پادشاه عالی.
برای به دست آوردن جایگاه در دادگاه ، جود باید از او سرپیچی کند - و با عواقبش روبرو شود.
هرچه جود بیشتر درگیر فتنه ها و فریب ها در کاخ می شود ، بیشتر توانایی خود را برای جنگ و خونریزی کشف می کند. اما از آنجایی ممکن است سرزمین پریان به خاک و خون کشیده شود ، جود برای نجات جان خواهران خود ، و خود فری باید زندگی خود را به خطر اندازد.

کتاب شاهزاده سنگدل

هالی بلک
هالی بلک (زاده 10 نوامبر 1971) نویسنده و ویراستار آمریکایی است که بیشتر با نام The Spiderwick Chronicles شناخته می شود ، مجموعه ای از کتابهای تخیل کودکان که او با نویسنده و تصویرگر تونی دیترلیززی خلق کرده است و یک ترلیگویی از رمان های Young Adult به طور رسمی با نام مدرن سه گانه Faerie Tales خوانده می شود.رمان او Doll Bones در سال 2013 به عنوان کتاب افتخاری مدال نیوبری برگزیده شد.
قسمت هایی از کتاب شاهزاده سنگدل (لذت متن)
زمین ناهموار است و من مراقبم زمین نخورم. -شاید داریم می ریم جایی که قراره اعضای مخفی رو ببینی. دارد کاری می کند که خوب نمی بینم. اما بعد صدای تق تقی مثل باز شدن قفل یا خنثی شدن تله به گوشم می رسد. می زند روی پشتم و من وارد تونل تاریک تری می شوم. نمی دانم کی به در می رسیم، چون من مرتب به دیواره ها می خورم و روچ کلی حظ می برد. -مثل اینکه واقعا نمی بینی. سرم را می مالم. «گفتم که نمی بینم.»

جوابم را نمی دهد، اما خودم می دانم چرا. برای اینکه جای قدم هایم را دنبال کنم یا او در عین بی احتیاطی چیزی را نشانم دهد که به بقیه نشان نمی دهد. دیگر نباید سوال های احمقانه بپرسم. اما بهتر است او هم دست از بدبینی بردارد. دین که ورد خوانده، بنابراین من نمی توانم چیزی به دیگران بگویم.

روچ در را باز می کند. نور وارد سالن می شود. دستم را جلوی صورتم می گیرم. همان طور که پلک می زنم به پناهگاه جاسوسان دین نگاه می کنم. چهار طرف آن خاک فشرده است و دیوارهایی که رو به داخل انحنا دارد. روی سرمان سقف دوار است. یک میز بزرگ وسط اتاق است و دو پری دور آن نشسته اند که به گمانم هرگز ملاقات شان نکرده ام. هردو با ناراحتی به من زل زده اند. روچ می گوید: «به دربار سایه ها خوش اومدی.»