کتاب سیبی و دو آینه

Sibi va Do Ayineh
در مقامات و مناقب عارفان فره مند
کد کتاب : 19122
شابک : 978-9642131617
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 784
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 2012
نوع جلد : جلد سخت
سری چاپ : 6
زودترین زمان ارسال : 10 اردیبهشت

معرفی کتاب سیبی و دو آینه اثر قاسم هاشمی نژاد

کتاب "سیبی و دو آینه" اثری است که "قاسم هاشمی نژاد" به همت نشر «مرکز» را منتشر کرده است.
قاسم هاشمی نژاد در این کتاب در اصل زندگی عرفای بزرگ و برجسته ایرانی را به خوانندگان و علاقه مندان تاریخ تصوف در ایران عرضه داشته است. این کتاب یک زندگینامه صرف نیست بلکه نویسنده تلاش کرده است که پیچیدگی های معرفت شناختی زندگی هریک از افراد نام برده در این کتاب را با وسواسی تحسین برانگیز به تصویر بکشد.
تمامی حکایات و داستان‌های این کتاب "در مقامات و مناقب عارفان فره مند" نوشته شده و مربوط به شخصیت بزرگان و سیره عارفان برجسته است و از منابعی گردآوری شده است که در گذر زمان صحت و سقم آنها تایید شده و خالی از اغراق و مبالغه هستند.
روایات کتاب "سیبی و دو آینه" به قلم "قاسم هاشمی نژاد" در متن خود دارای چند ویژگی اند و از جمله‌ی آنها می‌توان گفت که این متون، دارای ارزش و اهمیت تاریخی، اجتماعی و فرهنگی هستند، متونی هستند که نویسنده در آنها شناخت کاملی از فرآیندهای اطلاعاتی و شناختی روزگار خود دارد و همچنین از نظر هنری و ادبی نیز قابل توجه هستند.

کتاب سیبی و دو آینه

قاسم هاشمی نژاد
قاسم هاشمی نژاد (زادهٔ ۱۳۱۹ در آمل – درگذشتهٔ ۱۳ فروردین ۱۳۹۵ در تهران) نویسنده، روزنامه نگار، مصحح و مترجم ایرانی بود. او در دههٔ ۱۳۴۰ در روزنامهٔ آیندگان نقد ادبی می نوشت و در سال ۱۳۵۸ یکی از بهترین رمان های پلیسی ایران را با نام فیل در تاریکی نوشت که مشهورترین اثر وی نیز به شمار می رود.مادربزرگ وی خیرالنساء هاشمی نژاد زنی بود روستایی از شهر آمل استان مازندران که قاسم هاشمی نژاد زندگی وی را در پوششی رازآمیز در داستان «خیرالنساء (۱۲۷۰–۱۳۶۷): یک سرگذشت» خود نوشته است.و...
دسته بندی های کتاب سیبی و دو آینه
قسمت هایی از کتاب سیبی و دو آینه (لذت متن)
شنیدم که شیخ الشیوخ شبلی، رحمه الله، در مسجدی رفت که دو رکعت نماز کند و زمانی بیاساید. اندران مسجد کودکان به کتاب بودند و وقت نان خوردن کودکان بود، نان همی خوردند. باتفاق، دو کودک نزدیک شبلی، رحمه الله، نشسته بودند. یکی پسر منعمی بود و دیگر پسر درویشی. و در زنبیل این پسر منعم مگر پاره ئی حلوا بود و در زنبیل این پسر درویش نان خشک بود. پاره ئی این پسر منعم حلوا همی خورد و این پسرک درویش ازو همی خواست. آن کودک این را همی گفت که اگر خواهی که پاره ئی به تو دهم سگ من باش. و او گفتی: من سگ توئم. پسر منعم گفت: پس بانگ سگ کن! آن بیچاره بانگ سگ بکردی، وی پاره ئی حلوا بدو دادی. باز دیگر باره بانگ دیگر بکردی و پاره ئی دیگر بشتدی. هم چنین بانگ همی کردی و حلوا همی ستد. شبلی دریشان همی نگریست و می گریست. مریدان پرسیدند که ای شیخ، چه رسیدت که گریان شدی؟ گفت: نگه کنید قانعی و طامعی به مردم چه رساند! اگر چنان بودی که آن کودک بدان نان تهی قناعت کردی و طمع از حلوای او برداشتی وی را سگ همچو خویشتنی نه بایستی بود. پس اگر زاهد باشی و اگر فاسق، بسندکار باش و قانع، تا بزرگ تر و بی باک تر در جهان تو باشی.

حکایت کنند از ابوعبدالله رازی که گفت ابن انباری مرا صوفی داد. شبلی کلاهی داشت درخور آن صوف. و ظریف کلاهی بود. تمنا کردم که این هر دو مرا می یابد. چون شبلی از مجلس برخاست با من نگریست. من از پی وی بشدم. و عادت وی آن بودی که چون خواستی که با وی بروم، باز من نگریستی. آن گاه چون در سرای شد، مرا گفت: صوف برکش! برکشیدم. اندر هم پیچید و کلاه بر آن افکند و آتش خواست و هر دو بسوخت. ابوالقاسم قشیری. ترجمه ی رساله ی قشیریه؛ ص 373 پند پیران عین همین حکایت را نقل می کند، اما صاحب صوف را ابن انباری قلم می دهد و نه ابوعبدالله رازی [ن ک پند پیران، ص 87]. و سخن شبلی را هم چون نتیجه ی این عمل آورد: هر آن آرزو که بجز خدای، تعالی، است آن آرزو باطل است.