وقتی در زبان خودکار به سراغ مفهوم «منتقد» میرویم، نخستین مفهومی که پیش رویمان قرار میگیرد، فردی است که انتقاد میکند. این انتقاد نیز برایمان نوعی داوری منفی است. نقد ادبی از اساس با این تعبیر اولیه منافات دارد. نقد ادبی را باید شیوۀ تحلیل علمی متن ادبی به حساب آورد و بر اساس باور نویسنده، طرح گزارشی صریح از شیوۀ آفرینش جهان ممکنی است که فرستندۀ پیام در اختیار گیرندۀ متن قرار میدهد. اگر چنین تعریفی از نقد ادبی پذیرفته شود، آنگاه به درستی معلوم میشود که نظریهای منسجم برای نقد ادبی نمیتواند هیچیک از عوامل ششگانۀ دخیل در ایجاد ارتباط را با نفع عاامل دیگری نادیده بگیرد. به عبارت سادهتر گونههایی از نقد ادبی بدون تلفیق با یکدیگر محکوم به شکستاند؛ زیرا تنها از آمیزۀ این گونهها با یکدیگر است که میتوان معلوم کرد جهان ممکن آفریدۀ فرستندۀ پیام، در برابر گیرندۀ پیام، چه تعبیر یا تعبیرهایی را به همراه میآورد.
از زمان رولان بارت به بعد، هر کتابی که دربارۀ نقد ادبی یا نظریههای ادبی مینویسند، به موردی نیز اشاره میکنند که «مرگ مولف» نامیده شده است. این دغدغه همیشه همراه نویسندۀ این کتاب بوده که آیا میشود این دیدگاهها را به شکلی ساده معرفی کرد و مورد بحث و بررسی قرار داد یا نه؟ آن هم وقتی معلوم نیست «نقد ادبی» و «نظریۀ ادبی» چه تفاوتی با هم دارند و اصلا چطور میشود به وجود چیزی به نام «متن ادبی» قائل بود. این نوشته قرار است حداقل تکلیف خود نویسنده را با این موضوع روشن کند.
این کتاب با هدف معرفی نظریههای نقد ادبی و دستهبندی این نظریهها به روشی تازه به تدوین درآمده است. هدف اصلی نویسنده، آمادهسازی درسنامهای برای آموزش نقد ادبی نیست، بلکه مقایسۀ این نظریهها و تعیین مختصات هر یک برای رسیدن به نظریهای جامع در حوزه نقد ادبی است. نویسنده بر پایه نقشه راهی که معرفی کرده است، در طول نوشته اش به پیش میرود و سعی بر آن دارد تا فرضیه خود را گزارش کند. در این کتاب نویسنده کار خود را با معرفی نوعی نقشۀ راه آغاز کرده است. کار دوم نویسنده این است که از سنت مطالعات غربیان فاصله گرفته و تا حد امکان از فضایی گستردهتر به این نگرشها پرداخته است. سنتی که در تاریخنگاری نقد ادبی مرسوم بوده و هست، به شکلی پیش میرود که انگار اندیشیدن در یونان باستان آغاز شده و وقتی بقیۀ دنیا خواب بوده است، اندیشیدن خود را به زمان حال رسانده است.
هدف نویسنده از نگارش این کتاب تاریخنگارش نظریههای نقد ادبی نیست، بلکه کار اصلی او آن است که در قالبی جدید انواع این شیوههای نقد و نظریهها را معرفی کند و ضعف و قوت هر کدام را معلوم کند. سپس به سراغ فرض خود رفته و بخشی از این کتاب را به معرفی این فرض اختصاص داده است. در شش فصل از این کتاب، ششگونه از نقد ادبی معرفی شده و در هر مورد صرفا به شاخصترین متفکران و نگرششان اشاره شده است. دو فصل پایانی این کتاب نیز به طرح حرفهای خود نویسنده اختصاص یافته است؛ حرفهایی که کاملا بومی هستند و به یقین برای مخاطبی که اندیشیدن را ملک طلق از ما بهتران میداند، کاملا بیاعتبارند.
کتاب آشنایی با نظریه های نقد ادبی