پدربزرگم، هنوز خیال خامش را در سر می پروراند که همه چیز در جهان خوب است. چپق روزهای گردش اش را پر می کند برای آخرین بار پیش از ظهور بلدوزرها و کلاه های ایمنی ساعت مچی پدربزرگ بر دندان بلدوزر تاب می خورد.