شعله های آتش رو به خاموشی می رفت. باد سرد بهاری شعله های ضعیف آتش را به بازی گرفته بود. سوزش سرما بیشتر از شب های دیگر بود. پایین تپه های گوسفندها و گاوها بی تابی می کردند. صدای جیغ و داد زن ها که سعی می کردند بچه ها را بخوابانند هیاهویی بپا کرده بودند. نسیم سردی روی تن های خسته و کوفته، پا کشان و خرامان می گذشت. خواب و خستگی انسان را بی طاقت می کرد. حرارت مطبوع و دلپذیر آتش و بوی کشتزارهای سرسبز همراه با بوی گل های بهاری سکرآور و گیج کننده بود. سگ ها آرام و غمگین، زوزه می کشیدند و گرگ های وحشی در اطراف تپه ها، گوش به زنگ خوابیدن سگ ها و خاموش شدن آتش ها بودند. دوازده نفر از جوان های روستا مواظب گله های گوسفند بودند.
این کتاب عالیه
میشه موجود کنید خیلی دنبالشم
پس کی میارینششششش