سیگارش را می تکاند روی زمین، خاکسترش بین زمین و هوا پخش می شود، محو می شود، یا من دیگر نمی بینم، همان سیگار بهمن لاغری که چپانده بود توی جیبش، که توش یکی دو نخ بیش تر نبود وسط های راه همان جایی که برف کپه شده بود و لاستیکشان پنچر شد دو سه بار پاکت را تکان داد، یک نخ کشید بیرون و گذاشت وسط لب هاش، روی سیبیلش برف نشسته بود...
" مرگ مدام" با راوی مرد رو به رو هستیم که دکتر زنش را میکشد. " و خاک میریخت توی چاله چوله انگاردوباره سیما مرده باشد." . "ارمله" یکی از قصههای خوب با ضربهی نهایی داستان/ " وقتی امده بود یک پارچه چادری بخرد و چشم هاش را انداخته بود روی توپهای پارچه خواسته بودمش." فضاهای غیرشهری و زندگیهای از یاد رفته در داستانهای مرجان پر است. نثر قدیمی ای که کلمههای نوستالژیک و اسامی خاص دارد. مثلا " آق سقال" " کوراغلی" " زنک لجاره" . داستان هذیان در یک فضای هالوسینشنی رخ میدهد که مرد بیماری در حال مردن
."کسری دستنوشته" راوی دختری ست که به دور از خانواده به سمت رویاهای خود رفته و از نظر جامعه رویاهای بی ارزش و دون از شانی دارد. . ." مردن به روایت مرداد" جزییان داستانی زندگی یک پیرمرد که زنده است اما انگار دچار مرگ تدریجی شده. در نیمههای روز مرداد ، پرستار وارد خانه میشود تا از پیرمرد مراقبت کند اما پیرمرد ناراحت است وغر میزند و از اینکه دیگر کسی او را نمیشناسد و برایش اهمیتی قابل نیست غمگین است و خودش را از پنجره به بیرون پرتاپ میکند.
" داستان حاجی بابا" که لحظهی مرگ حاجی از چشمان پسر را میبینم.در حالت احتضار. یکی از نکات قابل توجه داستانها توصیفهای مسجع و گاها شاعرانه اما گوش نواز است. یعنی باعث زیبایی داستانها شده. شاید در بعضی از داستانها بتوان از بعضی توصیفات چشم پوشید. . " خورشید کوچک" از داستانهای شیرین و گرم که در باب جنگ است و نیست. پشت صحنه ای از زندگی ست و تاثیری که جنگمی تواند تا کجای زندگیهای ساده وکوچک ادمها بگذارد؟
داستان اول " برف گرم" شوک کتاب بود که به شیوه ای بسیار شجاعانه و جسورانه آغاز شد. راوی مرد که به سمت مرگ میرود و در مسیر خاطرات اخیرش را مرور میکند. . داستان " بی بی دل" یکی از ان هایی که دوست داشتم. تلخ و دردناک و شیرین. باعث میشود از این به بعد به هنرمندان خیابانیی توجه بیشتری داشته باشم. یک قصه از لایههای زیرین زندگی شان خوانده ام. یک قصهی جان دار. پدرش طالبی فروش بود و خودش شاگرد خصوصی داشت که به او گیتار درس میداد و دختر شاگردش عاشقش شده بود.