داستانی فوق العاده و بی کم و کاست. که به صورت کامل و ماهرانه نقل شده است.
به راحتی می توان گفت که این کتاب کامل ترین و بی طرفانه ترین تصویر از مقیاس جنگ و وحشی گری را به خوانندگان آمریکایی ارائه می دهد.
با شکوه... قطعا بهترین روایتی از جنگ است که تا کنون پدید آمده است... به نظر نمی آید در زمان ما کتاب دیگری بتواند روی دستش بلند شود.
روز شنبه بیست و یکم ژوئن ۱۹۴۱، روزی کاملا تابستانی بود. بسیاری از ساکنان برلن، سوار قطار شدند تا به پوتسدام بروند و روز خوبی را در پارک سان سوسی بگذرانند. گروهی دیگر هم به وانسی و نیکلاسی رفتند تا در ساحل های شنی آنجا شنا کنند. در کافه ها، شوخیها و متلک های فراوان در مورد فرار مسخرة رودولف هس به انگلستان جایشان را به شایعاتی درباره جمله قریب الوقوع به روسیه شوروی داده بودند. عده ای که از گسترش دامنه جنگ نگران بودند، با این امید دل خوش می کردند که استالین در آخرین لحظه قبول خواهد کرد اوکراین را به آلمان واگذارد.
ولادیمیر دکانوزوف، سفیر شوروی در برلن نیز با استالین هم عقیده بود؛ برای او هم این مانورها بخشی از جنگ های روانی و ضد اطلاعاتی ای به شمار می رفت که انگلیسی ها مبتکر آن بودند. حتی به گزارش وابسته نظامی خودش هم که اطلاع میداد یک صد و هشتاد لشکر آلمانی در طول مرزهای شوروی بسیج شده اند توجهی نکرد. دکانوزوف که تحت حمایت کامل لأورانتی بریا قرار داشت جزو سران مهم وزارت اطلاعات بود و مانند استالین، اهل گرجستان، تجربه های او نسبت به مسائل خارجی به بازجویی و حذف دیپلمات های کار کشته خلاصه می شد. اعضای دیگری از سفارت شوروی در برلن اگر چه جرات ابراز عقیده نداشتند ولی کم و بیش از نیت هیتلر برای اشغال کشورشان با خبر بودند.
هرچه ساعت های بعد از ظهر آن روز شنبه بیشتر می گذشت، در پیام هایی که از مسکو می رسید شتاب زدگی و نگرانی فراوان تر دیده می شد. پرژکف هر نیم ساعت یک بار به وزرات خارجه آلمان تلفن می کرد ولی هیچ مقام مسئولی پاسخگوی او نبود. از پنجره باز اتاقش کلاهخودهای پخش مأموران پلیس را که از سفارت حمایت می کردند می دید، و کمی آن طرف تر، برلنی ها با آرامش در خیابان أونتر دن لندن مشغول هوا خوری و گردش بودند.
خیلی خوب بود... پیشنهاد میکنم
خیلی خیلی فوق العاده # نقد کتاب