کتاب جدید کریک ، مروری کاملا خوش ساخت و جامع از علوم اعصاب بینایی است.
این کتاب به بحث در باب راز آگاهی و روح) می پردازد و با روشی علمی آن را توضیح می دهد. من برای مشکل آگاهی راه حلی قطعی پیشنهاد نداده ام. آرزو داشتم که چنین باشد، ولی در حال حاضر حل این راز بسیار دشوار به نظر می رسد. البته برخی از فیلسوفان در این توهم اند که هر از سر این راز برداشته اند، ولی از دید من توضیحات آنان در حوزه ی واقعیت های علمی قرار نمی گیرد. آنچه که من سعی کرده ام در این کتاب انجام دهم طرح ماهیت کلی آگاهی و ارائه ی چند پیشنهاد آزمایشی به منظور بررسی آگاهی به صورت تجربی است. من فقط استراتژی پژوهشی ویژه ای را مطرح کرده ام و مدعی ارائه ی نظریه ای تمام عیار نیستم. آن چه من می خواهم بدانم آن است که هنگامی که من چیزی را می بینم، دقیقا چه اتفاقی در مغزم روی می دهد. برخی از خوانندگان این نگرش و رهیافت را مأیوس کننده تلقی خواهند کرد زیرا به عنوان یک تاکتیک، عمدتا بسیاری از جنبه های آگاهی را که آنان مشتاقانه مایل به شنیدن آن هستند به صورتی حساب شده مورد بحث قرار نداده ام - به ویژه تعریف آگاهی را.
که در فصل سوم توضیح می دهم که چگونه اندیشه نسبتا ساده و خام اکثر مردم در مورد «دیدن» عمدتا نادرست است. گرچه ما هنوز دقیقا نمی دانیم هنگام دیدن در مغز ما چه اتفاقی رخ می دهد. ولی می توانیم برای نزدیک شدن به مسئله به طریق علمی، خطوط اصلی را مشخص کنیم. در فصل های چهارم و پنجم با وجود طولانی بودن، فقط به چند مشکل روان شناختی دیداری پرداخته ام و به خواننده ایده هایی داده ام که به چه مسائلی باید بپردازد.
در بخش دوم، به طور عمده به توضیحات بسیار ساده دربارهی مغز، به ویژه دستگاه بینایی، پرداخته ام. من خواننده را با شرح مبسوط و توضیحات جزئی درگیر نکرده ام، ولی اطلاعات کافی در مورد نحوهی تشکیل دستگاه عصبی و طریقه ی کار کردن آن به دست داده ام. ابتدا کلیات کالبدشناسی مغز را (فصل هفتم) مشرح داده ام و به دنبال آن به توضیح سادهی یک سلول عصبی گا (فصل هشتم) پرداخته ام. در فصل نهم چند روش تجربی بررسی مغز، سلول های عصبی، و مولکول های آن را شرح داده ام. در فصل دهم ماهیت کلی دستگاه بینایی نخستیان (پریمات ها) عالی را مورد بحث قرار داده ام. در فصل یازدهم نشان داده ام که چگونه می توان از بیمارانی که آسیب های مغزی دیده اند اطلاعات مفیدی کسب کرد.
مطالعه ی فلسفه به منظور درک چگونگی تکامل ذهن و اندیشه ی بشر در طول زمان، اهمیت بسیاری دارد
فرانسیس کریک بهطور قاطع بر این تأکید دارد که آگاهی باید بهطور کامل به فعالیتهای مغزی و نورونی نسبت داده شود و همه جنبههای آن در نهایت از طریق فرآیندهای بیولوژیکی قابل توضیح هستند. او استدلال میکند که هیچ نیازی به مفاهیم غیرمادی یا متافیزیکی برای درک آگاهی نیست و تمامی جنبههای آن میتوانند با استفاده از علم نوروساینس و بیولوژی مغز توضیح داده شوند. کریک به نقد دیدگاههای فلسفی که آگاهی را جدا از مغز میدانند (مانند دیدگاههای دکارتی یا دوگانهگرایانه) میپردازد و معتقد است که این دیدگاهها دیگر نمیتوانند با پیشرفتهای علمی جدید در زمینه نوروساینس و بیولوژی مغز سازگار باشند. او به جای فلسفههای غیرمادی، بر پیشرفتهای علمی و استفاده از دادههای تجربی برای درک بهتر آگاهی تأکید میکند. کریک همچنین در این کتاب از اهمیت تحقیقات علمی در این حوزه دفاع میکند و پیشنهاد میدهد که با پیشرفتهای بیشتر در علم اعصاب، در آینده میتوانیم به درک کاملی از چگونگی شکلگیری آگاهی برسیم. هدف اصلی او این است که نشان دهد آگاهی یک پدیده فیزیکی است که کاملاً به فعالیتهای مغزی وابسته است و نیازی به فرضیات ماورایی و خرافی برای توضیح آن وجود ندارد.