خودکار ساده و ارزان قیمت را الکی توی دستم می چرخانم. خیلی دوست دارم قلمی که با آن می نویسم جذابیت داشته باشد برای همین به خودنویسی که معمولا همراهم است دلبستگی خاصی دارم. ظرافتی که به نوشته ها می دهد اعتماد به نفسی که طرز نشستنش توی دست ایجاد می کند جوهری که آرام از شیار نوکش بیرون می خزد و به شکلی جادو کننده روی کاغذ می نشیند... اما الان توی دستم خودکاری معمولی هست که دقایقی قبل از دکان خنزر پنزر فروشی توی فرودگاه خریدم دلیل اینکه هیچ جور نمی توانم افکارم را متمرکز کنم، نمی توانم جملاتی برای پر کردن پشت کارت پستالی که جلوی رویم گذاشته ام پیدا کنم، این خودکار است؟... چرا مزخرف می گویم؟ هر چه باشد من یک حسابدار معمولی هستم. حسابداری معمولی که ساعت چهار صبح برای بدرقه دوستش آمده فرودگاه و کاملا اتفاقی با دوست دختر سابقش رو به رو شده.
در اواخر دهه پنجاه و شصت، من و همدوره ای هایم از خواندن آثار عزیز نسین و یاشار کمال به وجد میآمدیم و اکنون که بیش از پنج دهه از حیاتمان میگذرد، گهگاهی به سراغ نوشتههای آنان میرویم و آن خاطرات را مرور میکنیم. در این سال ها، با خواندن این اثر از «یکتا کوپان» و ترجمهی خوب مژده الفت، بار دیگر در آن حال و هوا سیر کردیم و مانند یکی از شخصیتهای داستان «جفت شش» ، آرزو کردیم که همان گونه که خداوند دنیا را در شش روز آفرید، ما هم وقتی تاس زندگی را میاندازیم، شش بیاوریم.
من دوست داشتم کتاب رو. روایات دلنشین و گیرایی داشت.ترجمه هم خوب و روان بود
هر داستان کوتاه این کتاب زیباست و وست داشتنی....
داستان کوتاههای خوشمزه از نویسنده ای ترک زبان