خانواده ی ما، با وجود نیاز مالی و به رغم حقوق ناچیز آموزگاران، خود را به هیچ روی فقیر نمی انگاشت. همه ی مایحتاج ما به طور رایگان تامین می شد: مواد غذایی، مسکن، گرمایش، آب و کارگرانی که چمن ما را می زدند یا برف ما را پارو می کردند. در آغاز چهارمین سالگرد تولدم، غذایم را در اتاق غذاخوری مدرسه، زمانی که دانش آموزان سرگرم آماده کردن درسشان بودند، می خوردم. همچنین توپ جمع کن تیم فوتبال مدرسه ای شدم که پدرم مربی آن بود و در اتاق رخت کن هم حوله به بازیکنان می دادم.
کتمان حقیقت است اگر بگویم آموزگاران و همسرانشان نسبت به مردم محلی احساس برتری نمی کردند. بارها از والدینم می شنیدم که درباره ی ارباب بودنشان، یا روستاییان بیچاره و دهاتی های بی هویت، شوخی می کردند ولی معلوم بود که این مطالب بیش از یک شوخی صرف است.
پدرم می پرسید: « اگر پایت را بشکنی چه می شود؟ بهتر است که بورس فرهنگی را انتخاب کنی » . خرد و خمیر شده بودم. به تصور من، میدل بری صرفا نسخه ای متورم شده از مدرسه تیلتون بود با این تفاوت که اولی در منطقه ی روستایی نیوهمپشایر بود و دومی در منطقه ی روستایی ورمونت ( ۵۳) . درست بود که میدل بری مختلط بود، اما من فقیر بودم و دیگران اکثرا ثروتمند. چهارسال بود که من با زنی هم مدرسه نبودم. اعتماد به نفس نداشتم و احساس می کردم که همه از من بهترند. احساس بدبختی می کردم. از پدرم خواستم اجازه دهد تا یا درس را به کل رها کنم یا یک سالی عقب بیندازم. میل داشتم به بوستون بروم و درباره ی زندگی و زنان چیزی بیاموزم. اما پدر خود را به نشنیدن زد و پرسید: « چگونه می توانم بچه های دیگران را آماده رفتن به کالج کنم، اما وانمود کنم که بچه ی خود من در هیچ کالجی حضور ندارد. »
کمی بعد از ازدواجمان، ارتش مرا برای آزمون بدنی سربازی احضار کرد، که قبول شدم. در نتیجه، پس از فارغ التحصیلی، می بایست به ویتنام می رفتم. ایده ی جنگیدن در جنوب شرقی آسیا به لحاظ عاطفی مرا چندپاره می کرد، گرچه جنگ برای من همیشه جذاب بود. من با ماجراهای نقل شده از نیاکان مهاجر مردم کشورم کسانی چون تاماس پین و اتان آلن ( ۶۰) بزرگ شدم و از تمام مناطق انگلستان جدید ( ۶۱) ، میدان های جنگی ایالت علیای نیویورک که در آنها جنگ های فرانسه، سرخ پوستان و انقلاب رخ داده بود، بازدید کرده بودم. تمام کتاب های تاریخی را که در دسترسم بود خوانده بودم. در واقع، موقعی که واحدهای نیروی ویژه ارتش برای اولین بار وارد آسیای جنوب شرقی شدند، مشتاق شدم که در ارتش ثبت نام کنم. اما وقتی رسانه های گروهی درنده خویی و ناسازگاری سیاست های دوران معاصر ایالات متحده با اندیشه های بنیانگذاران آمریکا را رو کردند، قلبا تغییر عقیده دادم. از خودم سوآل می کردم که اگر « پین » زنده بود، طرف کی را می گرفت. مطمئن بودم که به دشمنان ویتکنگ ما می پیوست.