داخلشان دیده می شود چون یک جور پوست شفافی دارند که می شود پشتش را دید. مایع درونشان من را یاد حوضچه های کوچولوی بنزین توی جاده ها و دایره های رنگین داخلشان می اندازد. یا یاد وقتی آدامست را باد می کنی و بلافاصله نمی ترکد و لحظه ای کوتاه می شود دید که سطحش پر است از رنگ های در حال حرکت؛ صورتی و سبز و زرد.
با سلام رمان پسری در برج رو خوندم خواستم نظرمو بگم اول اینکه نویسنده در طول رمان هرگز اشاره به پدر ادی ، راوی داستان نکرد حتی جایی که حرف از قاب عکس و عکس تولد شد 😂 دوم در طول داستان آخرش نفهمیدیم چرا مادر ادی کتک خورد چرا دوست داشت همیشه خونه باشه شاید بیماری روانی چیزی داشته سوم اینکه اون همه نمک بعد از بارون باید دخل خیلی از اون بلاچرها رو بیاره که بهش اشاره نشد و چهارم نویسنده خیلی از شخصبتها رو با پیچیدگیهای زیاد وارد داستان کرد که بلاتکلیف ولشون کرد و چرا مادر گایا و مادر ادی قطع رابطه کردند و ..... همچنین در شخصیت پردازی و توصیف مکان ، نویسنده چندان زحمتی به خود نداد در مقابل با دقت به گفتگوی عامیانه بین افراد رو روی کاغذ آورد و هیچ رفتار و گفتار بی جوابی که ناشی از فراموشی نویسنده باشه نداره بیان ارتباط عشق گونه بین گایا و ادی متناسب با سنشان با ظرافت ناشی از دوپهلوگی عشق یا دوستی به خوبی انجام شد بیان احساسات تمامی کراکترها واقعا بی نقص بود و تفکراتی که خواننده پیش بینی میکرد به درستی روی کاغذ پیاده شد تلاش نوجوانی در تنهایی و تلاش برای بهبود شرایط در آخر ترجمه مریم عزیزی عالی و روان و بی نقص بود