سفری دگرگون کننده که تا مدت ها پس از آخرین صفحه با مخاطبین همراه خواهد بود.
مسحورکننده و مرتبط با زمانه.
گیرا، پرتعلیق و عمیقا مشفقانه.
در میان روستایی ایستاده ام که انگار نه انگار روزی در آن زندگی می کرده ام. دیگر چیزی از روستاها باقی نمانده. دیگر از بچه هایی که مقابل در خانه ها بازی می کردند، اثری نیست. دیگر از اجاق های غذا اثری نیست. دیگر از خنده ها اثری نیست. از قصه های بابابزرگ اثری نمانده. از آغوش مامانم اثری نمانده. او را روی خاک پیدا می کنم. آمای با صورت روی زمین دراز کشیده. دست هایش طوری رو به جلو کشیده شده که انگار می خواسته چیزی را چنگ بزند. پشتش با لخته های خون پوشیده شده. او را با احتیاط برمی گردانم و سرش را بالا می آورم. اسم مرا صدا نمی زند. به من نگاه نمی کند. دیگر هرگز صدایم نخواهد کرد؛ دیگر هرگز مرا نمی بیند؛ آمای مرده.
در این لحظه، تمام چیزی هستم که می خواهم باشم؛ از بند نگرانی و ترس رها شده ام و نمی توانم به جز این لحظه به چیز دیگری فکر کنم.
درسته که بخشی از کتاب سرگذشت نوجوانی نویسنده هست اما در واقع برای بزرگسالان هست و درضمن سرگذشتنامه واقعی هست و نه رمان
این کتاب وسعت غم و اندوه انگار میتونه به تنهایی معنا کنه ظلم و قساوت به بهترین شکل به نمایش بزاره نویسنده جزء جزء وجود خواننده رو درگیر خودش میکنه واقعا نمیشه با کلمات زیبایی کتاب رو توصیف کرد