رمانی بسیار خنده دار و پراحساس.
داستانی جذاب درباره پسری که خانه اش را می یابد.
یک ماجراجویی دوست داشتنی و بامزه.
اگر آن شب از نگرانی نمردم، فکر کنم دیگر هیچ وقت قرار نباشد که بمیرم. هر دفعه تلفن زنگ می زد، فکر می کردم «شالتس» است که زنگ زده تا من را پیش مامان و بابا لو بدهد.
تا این کلمات از دهانم خارج شدند، پشیمان شدم. معمولا ما دو نفر چپ و راست، ساعت ها به هم چرت و پرت می گفتیم. ولی «کیتی» در سکوت غمگینی فرو رفت. چشم هایش به یک جای دور رفتند.
فهمیدن دلیل فکر و خیالش کار سختی نبود. پدر بچه ی توی راهش، آن سر دنیا وسط یک منطقه ی جنگی بود و با این که ناوبان یکم، «ایچ. بردلی پترسن»، بیشتر وقتش را توی یک تانک با بدنه ی زره پوش می گذراند، ولی حتما «کیتی» در این فکر بود که شوهرش شغل خطرناکی دارد.