کتاب بی استعداد

Ungifted
کد کتاب : 22990
مترجم :
شابک : 978-6004623681
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 216
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 2012
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 5
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

بی استعداد
Ungifted
کد کتاب : 114002
مترجم : فاطمه غلام زاده ماتک
شابک : 978-6227701067
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 208
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 2012
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 3
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

معرفی کتاب بی استعداد اثر گوردون کورمن

کتاب «بی استعداد» رمانی نوشته ی «گوردون کورمن» است که اولین بار در سال 2012 به انتشار رسید. پس از این که «داناون کرتیس» یک شوخی دردسرساز را در مدرسه عملی می کند، می داند که دیگر این بار راه فراری از عواقب آن ندارد. اما به خاطر اشتباه یکی از مدیران، «داناون» به جای افتادن در دردسر، به یک آکادمی تیزهوشان فرستاده می شود که پر است از دانش آموزان نابغه و مستعد! همزمان با این که دانش آموزان و معلمان در این آکادمی به تدریج درمی یابند «داناون» احتمالا استعداد خاصی در ریاضی یا علوم (یا تقریبا هر چیز دیگر) ندارد، او به آن ها نشان می دهد که استعدادهای متفاوتش ممکن است دقیقا همان چیزی باشد که بچه های آکادمی همیشه به آن نیاز داشته اند.

کتاب بی استعداد


ویژگی های کتاب بی استعداد

نامزد جایزه کتاب CLA سال برای کودکان سال 2013

نامزد جایزه انتخاب خوانندگان جوان پنسیلوانیا سال 2015

نامزد جایزه کتاب کودکان دوروتی کانفیلد فیشر سال 2014

«گوردون کورمن» از نویسندگان پرفروش نیویورک تایمز

گوردون کورمن
گوردون کورمن (Gordon Korman؛ زادهٔ ۲۳ اکتبر ۱۹۶۳) یک نویسنده اهل کانادا-ایالات متحده آمریکا است.کورمان تاکنون بیش از 80 کتاب داستان برای کودکان و نوجوانان نوشت. کورمان بیش از 28 میلیون کتاب در طی یک دوره کار حرفه ای به مدت چهار دهه به فروش رسانده است و در فهرست پرفروش ترین های نیویورک تایمز در شماره یک ظاهر شده است.
نکوداشت های کتاب بی استعداد
A hilarious and heartfelt novel.
رمانی بسیار خنده دار و پراحساس.
Barnes & Noble

A charming tale of a boy finding his home.
داستانی جذاب درباره پسری که خانه اش را می یابد.
Kirkus Reviews Kirkus Reviews

A lovable and funny adventure.
یک ماجراجویی دوست داشتنی و بامزه.
Amazon Amazon

قسمت هایی از کتاب بی استعداد (لذت متن)
اگر آن شب از نگرانی نمردم، فکر کنم دیگر هیچ وقت قرار نباشد که بمیرم. هر دفعه تلفن زنگ می زد، فکر می کردم «شالتس» است که زنگ زده تا من را پیش مامان و بابا لو بدهد.

تا این کلمات از دهانم خارج شدند، پشیمان شدم. معمولا ما دو نفر چپ و راست، ساعت ها به هم چرت و پرت می گفتیم. ولی «کیتی» در سکوت غمگینی فرو رفت. چشم هایش به یک جای دور رفتند.

فهمیدن دلیل فکر و خیالش کار سختی نبود. پدر بچه ی توی راهش، آن سر دنیا وسط یک منطقه ی جنگی بود و با این که ناوبان یکم، «ایچ. بردلی پترسن»، بیشتر وقتش را توی یک تانک با بدنه ی زره پوش می گذراند، ولی حتما «کیتی» در این فکر بود که شوهرش شغل خطرناکی دارد.