کتاب بیهوشی

Restart
کد کتاب : 23247
مترجم :
شابک : 978-6004621465
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 248
سال انتشار شمسی : 1403
سال انتشار میلادی : 2017
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 13
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

نامزد جایزه کتاب کارولینای جنوبی سال 2020

از کتاب های پرفروش نیویورک تایمز

معرفی کتاب بیهوشی اثر گوردون کورمن

کتاب «بیهوشی» رمانی نوشته ی «گوردون کورمن» است که اولین بار در سال 2017 به چاپ رسید. پسری کلاش هشتمی به نام «چیس امبروز» تلاش می کند تا بر اساس گفته های خانواده و دوستانش، هویت خود را به خاطر آورد. اما او هرچه بیشتر در مورد بدرفتاری های خود با دیگران می شنود، بیشتر دلش می خواهد که از زندگی سابقش فاصله بگیرد. «چیس» که در دوران بهبودی نمی تواند فوتبال بازی کند، به یک کلوب ویدیو ملحق می شود که اعضایش، دلایل خوبی برای بی اعتمادی به او دارند. با این که «چیس» قبلا با رأی قاضی، مجبور به کار در یک آسایشگاه سالمندان شده بود، اما حالا از وقت گذراندن با ساکنین آن لذت می برد—به خصوص یک کهنه سرباز نه چندان خوش اخلاق که داستان هایش برای «چیس» بسیار جذاب است.

کتاب بیهوشی

گوردون کورمن
گوردون کورمن (Gordon Korman؛ زادهٔ ۲۳ اکتبر ۱۹۶۳) یک نویسنده اهل کانادا-ایالات متحده آمریکا است.کورمان تاکنون بیش از 80 کتاب داستان برای کودکان و نوجوانان نوشت. کورمان بیش از 28 میلیون کتاب در طی یک دوره کار حرفه ای به مدت چهار دهه به فروش رسانده است و در فهرست پرفروش ترین های نیویورک تایمز در شماره یک ظاهر شده است.
نکوداشت های کتاب بیهوشی
A compelling tale of nature and identity.
داستانی مهیج درباره سرشت و هویت.
Publishers Weekly Publishers Weekly

An appealing read.
اثری جذاب.
Kirkus Reviews Kirkus Reviews

With believable characters and events, humor and just the right touch of mystery.
با کاراکترها و رویدادهای باورپذیر، شوخ طبعی و میزانی کاملا درست از معما.
School Library Journal School Library Journal

قسمت هایی از کتاب بیهوشی (لذت متن)
دوربین را از کوله پشتی ام در می آورم و آن را روی سه پایه ام نصب می کنم. همیشه یکی از دوربین ها را محض احتیاط، برای ایده های لحظه ای به خانه می آورم. حالا می توانم بدون آن که خودم را با تماشای حرکت یکنواخت حلزون خسته کنم، ساعت ها فیلم بگیرم.

این بار ویولن به دست گرفته ام و آرشه را با سرعتی دیوانه وار تکان می دهم. پس از مدتی، ناگهان خودم را روی بلندترین جایگاه، پشت درام می بینم. دست هایم آنقدر تند حرکت می کنند که تقریبا محو شده اند.

تازه می فهمم. این گروه موسیقی یک نفره است! من دوربین را روشن کرده بودم و به خاطر اتفاقاتی که افتاد، یادم رفت خاموشش کنم. حالا که فکرش را می کنم، آن روز بعد از ظهر دوربین را تحویل ندادم.