بهش می گم: «فقط یه بار زنگ بزن.» «مدی» عاشق اینه که زنگ خونه ها رو هزار بار بزنه. ولی وقتی یکی مثل مامان اصلا نمی تونه راه بره، این کار باعث می شه هول بشه، واسه همین کار بی ادبانه ایه. «مدی» جوری می گه: «می دونم می دونم» که انگار از قبل تصمیم نداشته زنگ رو مثل مته صد بار پشت سر هم فشار بده.
مامان صندلی چرخدارش رو به عقب هدایت می کنه تا ما بریم تو و با خوشحالی می گه: «خدا رو شکر.» اول «مدی» مامان رو حسابی بغل می کنه. همیشه کارش همینه؛ مامان هم جوری «مدی» رو بغل می گیره که انگاری دسته گل عروس افتاده توی بغلش.
من هم یه پیراهن می پوشم و تا جایی که شونه همراهی می کنه، موهام رو شونه می زنم. کفش های زشت و تخت سیاهی مثل کفش های ژیمناستیک می پوشم؛ چون مامان خوشش نمیاد با لباس ورزشی برم کلیسا!