کشیشی با نام «کاتبرد داوکینز» هم که مبلغ مذهبی کلیسای انگلیس بود و هیچ نسبتی با ما نداشت، در همان روز صاحب پسری شده بود. این تشابه اسمی باعث شد مادرم سیلی از پیام های تبریک را از اسقف ها و کشیش هایی که در انگلستان بودند، دریافت کند. گرچه مادرم اصلا آن ها را نمی شناخت اما در هر حال آن ها دعای خیر و برکت الهی را نثار پسر تازه به دنیا آمده اش می کردند.
ما نمی دانیم آیا دعاهای خیری که در واقع برای پسر «کاتبرد» فرستاده ولی نصیب من می شد، تأثیری در پیشرفت من داشتند یا خیر. اما درنهایت پسر «کاتبرد» مثل پدرش، مبلغ مذهبی شد و من هم مثل پدرم، زیست شناس از آب درآمدم. تا امروز هم مادرم به شوخی می گوید ممکن است من در بیمارستان عوض شده باشم. اما خوشحالم که می توانم بگویم شباهت ظاهری من به پدرم، مرا مطمئن می کند که پریان مرا عوض نکرده اند و کلیسا هرگز در تقدیر من نبوده است.
حالا حتی اگر حرفی از غرایز و احساسات تند وپرشور او به میان نیاوریم، دوست دارم تصور کنم کاردانی و تدبیر هنری «داوکینز» را به ارث برده ام. گرچه چنین چیزی بعید است چون فقط یک سی و دوم ژن های من به او رفته است و یک شصت و چهارم ژن هایم هم به ژنرال «کلینتون» برمی گردد و تا به حال هرگز سر سوزنی تمایل نداشته ام در ارتش و نظام خدمت کنم.