رمان حاضر از درد و فقر آدم هایی می گوید که در محیطی محروم و خشن روزگار می گذرانند و راه فراری از سرنوشت شوم خود ندارند؛ داستان دارای چندین راوی است و با روایت ماری آغاز می شود؛ دختری پرستار که پس از ازدواج با شمس الدین برای زندگی به جزیره مایوت، از فقیرترین سرزمین های مستعمره فرانسه، می رود، اما صاحب فرزندی نمی شود و همسرش او را ترک می کند. در یکی از شب های ماه مه زنی جوان که با قایق کوآسا به ساحل باندراکونی آمده نوزاد خود را که دارای یک چشم سبز و یک چشم مشکی است به ماری می دهد و او نام نوزاد پسر را موشه می گذارد.
کتاب مدار توحش