روان شناسی سنتی می گوید که آگاهی از خود از آگاهی تدریجی و روزافزون نوزاد از بدن مادی اش ناشی می شود. اما هانری والون روان شناس می گوید که استدلال مذکور کمابیش دور است، به این معنا که بدیهی فرض می کند که نوزاد از همان ابتدا سطحی از آگاهی از خود را در اختیار دارد تا بعد بتواند از بدن خود، آگاه شود. در نتیجه او می گوید که کودک نه تنها باید از بدن اش و عملکردهای آن آگاه شود، بلکه هم زمان باید آگاهی از محیط اطراف اش و دنیای خارج را نیز بپرورد تا بتواند خود را از محیط بیرونی تفکیک کند. به عبارت دیگر افراد برای این که هویت خود را به عنوان خودهای منسجم خودمختار تعیین کنند، ابتدا باید خودشان را از دیگران و محیط اجتماعی شان تفکیک کنند. والون استدلال می کند که فرایند اصلی در این احساس نوخاسته نوزاد از خود، قابلیت او در تشخیص خود از روی بازتاب یا تصویر آینه ای خویش و همزمان تفکیک خود از این بازتاب است. تصویر بازتابیده برای نوزاد نوعی معماست.
زیرا هم عمیقا به حس نوزاد از خودش مربوط است و هم نسبت به او بیرونی است. نظر والون این است که نوزاد بین سنین سه ماهگی و یک سالگی از وضعیت بی اعتنایی اولیه نسبت به تصویر آینه ای به سوی پذیرش این تصویر و تسلط بر آن به عنوان چیزی مجزا از خودش پیش می رود. بنابراین، آن چه لاکان از روان شناسی تجربی به عاریت می گیرد، اهمین نقش بازتاب در شکل گیری خود و خودآگاهی است. اما روان شناسی نمی تواند این موضوع را توضیح دهد که چرا تصویر دارای چنین جذبه و قدرتی برای سوژه است و به همین دلیل، لاکان به رشته ای نسبتا متفاوت -مطالعه رفتار حیوانات- روی آورد.