کل داستان روایت لحظات آخر زندگی قهرمانی است که اکنون در بسترمرگ افتاده و به واسطه قانقاریایی که آرام آرام اندامش را می خورد، خود را به مرگ نزدیک و نزدیک تر می بیند. این پژواک حقیقی صدای حزن آلود راوی داستانی است که از رهگذر نقالی خویش، چهره تریستانو را برای ما و نویسنده ای که قرار است این حکایت رابازگویی کرده و به کلمه تبدیل کند، بیان کند. این تکنیک، تکنیکی است که به عمد ازسوی «تابوکی» انتخاب شده تا خواننده در فضای روایت قرار گرفته، روحیات و حالات راوی را از شیوه نقل روایت به دست آورد. شیوه ی روایت انتخاب شده برای وادار کردن مخاطب و ورود به این گستره همذات پنداری آن چنان با قدرت انجام می گیرد که مخاطب احساس راوی را با تمام گوشت و پوست خود لمس می کند. تابوکی با ظرافتی تمام، متن را با غایات فلسفی و نگرش خویش از جهان آشفته، درهم می آمیزد و تحت تأثیر آدم هایی که هریک چیزی به او آموخته اند قرارمی گیرد.
اوه رزاموند ا ! رزاموندا ! چه شب زیبای فراموش ناکردنی ! چه خوش بختی بی نظیری ! انگار فرشته ی ظریف مهربانی با هزار قلب و هزار نور و هزار صدا تدارکش دیده بود. آه رزاموندا ! تو اگر نگاهی بر من بیاندازی، من دیگر مقاومت توانست نخواهم کرد، دیگر مقاومت توانست نخواهم کرد… رزاموندای من، رزاموندای من، تمام هستی من، تمام زندگی من، تمام و تک تک نفس های من ارزانی عشق تو… خوشت می آید ؟ زمان جوانی های من بود، وقتی رزاموندا تریستانو را نگاه می کرد، و هر چه رزاموندا تریستانو را بیشتر نگاه می کرد، رزاموندا بیشتر زیبا می شد
کتابی سرشار از ایجاز و شمشیری دو لبه میان خواب و بیداری