کتاب پریرا چنین می گوید

Pereira Maintains
کد کتاب : 1634
مترجم :
شابک : 978-964-7081-99-3
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 190
سال انتشار شمسی : 1399
سال انتشار میلادی : 1994
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 3
زودترین زمان ارسال : ---

برنده جایزه Premio Campiello

برنده جایزه Viareggio

فیلمی بر اساس این کتاب در سال 1996 ساخته شده است.

معرفی کتاب پریرا چنین می گوید اثر آنتونیو تابوکی

کتاب پریرا چنین می گوید، رمانی نوشته ی آنتونیو تابوکی است که نخستین بار در سال 1994 به چاپ رسید. داستان این رمان در تابستان سوزان سال 1938 و در پرتغالِ تحت سیطره ی حکومت فاشیست اسپانیا می گذرد. دکتر پریرا، یکی از سردبیران روزنامه ای درجه دو در لیسبون، می خواهد تا جایی که ممکن است از اخبار و حواشی سیاست در اروپا دور بماند و ترجمه ی داستان های فرانسویِ قرن نوزدهمی، او را کاملاً راضی نگه می دارد. اما شرایط، زمانی تغییر می کند که پریرا با جوانی عجیب و کاریزماتیک به نام فرانچسکو مونتیرو روسی آشنا می شود. پریرا برای این مرد شغلی فراهم می کند و به پرداخت حقوق به او ادامه می دهد حتی وقتی می فهمد که فرانچسکو روسی این پول ها را به منظور جذب نیرو برای تشکیلات بین المللی ضد فرانکو (دیکتاتور اسپانیا) خرج می کند.

کتاب پریرا چنین می گوید

آنتونیو تابوکی
آنتونیو تابوکی، زاده ی 24 سپتامبر 1943 و درگذشته ی 25 مارس 2012، استاد دانشگاه و نویسنده ی ایتالیایی بود. تابوکی در پیزا به دنیا آمد اما در خانه ی پدربزرگ و مادربزرگش در یکی از روستاهای نزدیک محل تولدش بزرگ شد.او در سال های تحصیل در دانشگاه، به جای جای اروپا سفر کرد تا با نویسنده هایی که با آثار آن ها در کتابخانه ی دایی خود رو به رو شده بود، بیشتر آشنا شود. تابوکی اولین اثر خود را در سال 1978 منتشر کرد. او در دانشگاه سینا، زبان و ادبیات پرتغالی تدریس می کرد.
نکوداشت های کتاب پریرا چنین می گوید
A concise, intense and original novel.
رمانی موجز، پرشور و بدیع.
The Daily Telegraph

One of the most intriguing and appealing character studies in recent European fiction.
یکی از هیجان انگیزترین و جذاب ترین پژوهش های شخصیت در داستان های اروپایی اخیر.
Kirkus Reviews Kirkus Reviews

Tabucchi’s masterpiece.
شاهکار تابوکی.
Amazon Amazon

قسمت هایی از کتاب پریرا چنین می گوید (لذت متن)
پریرا می گوید در یکی از روزهای تابستان او را شناخته است، یکی از آن روزهای بی نظیر تابستان، آفتابی و پر نسیم، و لیسبون می درخشیده است، ظاهرا پریرا در دفتر روزنامه بوده، نمی دانسته چه کار کند، سردبیر هم در تعطیلات بوده و او در کش و قوس راه اندازی صفحه ی فرهنگی. چون روزنامه ی لیزبوا حالا دیگر یک صفحه ی فرهنگی داشت و مسئولیتش را داده بودند به او، و او، پریرا در آن روز زیبای تابستان به مرگ می اندیشیده، در آن نسیمی که از اقیانوس اطلس می وزیده و نوک درختان را نوازش می کرده، در آن خورشید تابان و شهری که به معنای واقعی آن سوی پنجره اش می درخشید، و آن آبی، آن آبی که پریرا می گوید هرگز آن چنان ندیده بودش، آن چنان شفاف که چشم را می زد و او به اندیشیدن به مرگ پرداخته بود...

به نظر می رسد که فلسفه، تنها دغدغه ی خود را حقیقت می داند، اما شاید فقط فانتزی هایی را بیان می کند. در حالی که به نظر می رسد ادبیات، تنها دغدغه ی خود را فانتزی می داند، اما شاید فقط حقیقت را بیان می کند.

ما جنوبی هستیم پریرا، و از هر کسی که بلندتر از بقیه داد بزنه و دستور بده، اطاعت می کنیم.