در رمان «در این تیمارخانه» تکه هایی از متون کهن تاریخی و ادبی در میان روایت اصلی رمان آمده اند. جواد مجابی در این رمان یک نگاه تاریخی را به خواننده عرضه می کند. در واقع نوعی روشنای تاریخی به متن می تاباند و به خواننده می گوید همان طور که به واقعه ای در روزگار خودت نگاه می کنی آن را در روشنای تاریخی ای ببین که به آن تابانده شده تا بدانی که این ها در تاریخ تکرار شده و فقط در دوره تو و برای تو و نسل تو اتفاق نیفتاده است. در قسمتی از این رمان می خوانیم: تن زندانیان کشته شده و له شده، تکه به تکه، سنگفرشی را می ساخت که زیر چکمه های پدرم تا گذشته ای دور امتداد داشت. تراوش خون و زهرابه از اجساد بی گناهان تنفس فضا را گندان و پرخفقان کرده بود. چه خیال ها از تو در سر داشتم پدر! قهرمان کشته شده در راه میهن با آن سلاخ دیوانه شده از آزار و تجاوز چقدر فاصله داشت. خیال سبکسار پیوند داشتن با مردی مهربان سال های مرا از سرخوشی مست می کرد و حالا پذیرش واقعیت تازه مرا در تمامی آن سال ها ابلهی زودباور، که با اولین عبارات گول می خورد، به خودم نشان می داد...
کتاب در این تیمارخانه