اطلس عاشق زمین بود؛ خردشدن خاک بین انگشتانش، شکوفایی بهار، میوه دادن آهسته ی پاییز. دگرگونی. حالا زمین دگرگون شده بود اما اطلس ساکن مانده بود و محور مایل را حس می کرد که در مقابل تیغه های شانه اش می گردد. تمام نیرویش بر نگه داشتن جهان متمرکز بود. دیگر نمی دانست حرکت چیست. مهم نوبد که برای راحتی اندکی جابه جا می شد. بار سهمگین برای همه چیز تصمیم می گرفت. چرا؟ چرا نگذاردش زمین؟.
زمانی در تاریخ بشر، تمامی آثار ادبی به نوعی فانتزی به حساب می آمدند. اما چه زمانی روایت داستان های فانتزی از ترس از ناشناخته ها فاصله گرفت و به عاملی تأثیرگذار برای بهبود زندگی انسان تبدیل شد؟
کتاب در سه بخش نوشته یا ارائه شده است و البته تفاوت فاحشی از همه نظر بین این سه بخش وجود دارد، شاید این تفاوتها سلیقه همه خوانندگان نباشد. در بخش سوم کتاب نشر نی یک شبه دایره المعارف از اساطیر اسم برده شده در متن آورده شده است که نفهمیدم در اصل کتاب هم هست یا صرفا ایده ناشر/مترجم است
یکی از بهترین کتابایی که خوندم با داستانی منحصر به فرد. حتی اگه علاقه خاصی به اسطورههای یونانی ندارید بخونیدش. من از انتشارات تیسا خوندم و ترجمه واقعا خوب بود.