کتاب کتاب مرگ

Death
کد کتاب : 26350
مترجم :
شابک : 978-6229596920
قطع : پالتویی
تعداد صفحه : 116
سال انتشار شمسی : 1403
سال انتشار میلادی : 2017
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 4
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

معرفی کتاب مرگ اثر جولین بارنز

فکر اینکه از خیابان رد می شوید در حالی که مرگ در جیب شماست باعث می شود لحظه ای توقف کرده و به نبض تند شده ی خود بیاندیشید ولی طلب هیجان، تنها دلیلی نیست که شما باید کتاب مرگ به قلم جولین بارنز را بخوانید. این کتاب شامل قسمت های مختلفی است که بخشی از آن خاطره ی نویسی شخصی، بخشی بیوگرافی خاندان رنارد و بخشی از آن بررسی افکار بعضی از بزرگترین نویسندگان دنیا درباره ی مساله ی مرگ و البته مرگ خود آن ها در طول زمان است. این نوشتار گسترده در باب پیش بینی مرگ که از مهم ترین آثار بارنز گرفته شده است، با سبک دلی و جدیت و حکایات مختصر و مفید بارنز، خواننده را به گشت و گذاری لذت بخش می برد و در عین حال از افسردگی ناشی از خواندن کتاب مرگ جلوگیری به عمل می آورد.
وقتی که پای مرگ وسط است، آیا هرگز بهترین سناریویی در این زمینه وجود دارد؟ در این کتاب شوخ که خواننده را خلع سلاح می کند، جولین بارنز با وسواس بی پایان ما در باب مساله ی مرگ رو به رو می شود. او شوخ طبعانه از مسئله ای به مسئله ی دیگر پریده و جایی از دلتنگی برای خالق و این سوال که آیا مرگ می تواند برای شغل های ما خوب باشد حرف می زند و در جای دیگر می پرسد که چه می شود که همه ی ما در نهایت شبیه والدین خود می شویم. بارنز راهنمایی عالی برای هدایت ما در صحبت در مورد مساله ی عجیب و غریب مرگ است که همه ی ما را به هم وصل می کند.


کتاب کتاب مرگ

جولین بارنز
جولیان پاتریک بارنز نویسنده و منتقد ادبی انگلیسی است. او در 19 ژانویه سال 1946 در یک خانواده ی فرهنگی به دنیا آمد و از کالج مگدالن آکسفورد در سال 1968 فارغ التحصیل شد. او به مدت سه سال فرهنگ-نویس واژه نامه ی انگلیسی آکسفورد بود و بعد از آن در نیو استیتسمن و آبزرور نقد می نوشت. او دل بسته ی ادبیات فرانسه و عاشق «فلوبر» است. در سال ۲۰۱۱ میلادی، کتاب وی به نام درک یک پایان برنده ی جایزه ی ادبی من بوکر شد. او در همین سال جایزه ی ادبی دیوید کوهن را به پاس یک عمر فعالیت و دستاورد ادبی دریافت کرد. س...
قسمت هایی از کتاب مرگ (لذت متن)
فکر می کنم حس من از مرگ - که ظاهرا برای بعضی از دوستانم اغراق شده است - نسبتا هماهنگ و متناسب است. از نظر من مرگ واقعیت وحشتناکی است که زندگی را تعریف می کند؛ تا زمانی که از آن آگاه نباشید و دائم به آن فکر نکنید، نمی توانید بفهمید زندگی درباره ی چیست؛ تا زمانی که بدانید و حس کنید که دوران شراب و گل رز محدود است و شراب اکسیده می شود و گل های رز قبل از اینکه برای همیشه دور انداخته شوند، در آب بدبوی شان قهوه ای می شوند، وقتی به سوی مرگ می روید این لذت ها و دلبستگی ها را درک نمی کنید. اما شاید هم آن را درک کرده باشیم، مگر نه؟ دوستم جی مرگ بدی داشت، پس نگرانی اش را بیش از حد می دانم، نه غیرعادی و نابهنجار ( آه، دیدگاه عادی به همه این قضایا.... کجا می توان آن را پیدا کرد؟ ) از نظر جی تنها دفاعمان در برابر مرگ - یا در برابر خطر اینکه نتوانیم درباره ی چیز دیگری فکر کنیم - در « داشتن نگرانی های کوتاه مدت ارزشمند » است. او برای تسلی بیشتر از یک مطالعه تحقیقاتی نقل قول می کرد که نشان می داد ترس از مرگ بعد از شصت سالگی کاهش می یابد. خب، من قبل از او به این سن رسیدم و می توانم بگویم که هنوز منتظر این مزیت هستم. همین چند شب پیش، دوباره آن لحظه وحشت زده و اخطاردهنده آمد، لحظه ای که ناخواسته هشیار و کاملا تنها بودم، به بالشت مشت می زدم و با شیون فریاد می زدم « وای نه، وای نه، وای نه. » ترس آن لحظه - دقایق - مرا به حالی انداخت که شاید از دید یک شاهد عینی نمایش هولناک و مزخرفی از احساس بدبختی و ترحم به حال خود باشد. یک حالت گنگی و ابهام هم وجود دارد: چیزی که گاهی از آن شرمسارم این است که کلمات توصیفی و تاثیرگذار از دهانم خارج نمی شود. به خودم می گویم، محض رضای خدا، تو نویسنده ای. تو با واژه ها سروکار داری. نمی تونی این توانایی رو تقویت کنی؟ نمی تونی مرگ رو بپذیری؟