کتاب جایی که هستم

Dove mi trovo
کد کتاب : 26355
مترجم :
شابک : 978-6229596951
قطع : پالتویی
تعداد صفحه : 170
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 2018
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

معرفی کتاب جایی که هستم اثر جومپا لاهیری

آزادی و بهایی که باید برای آن پرداخت، پس زمینه ی اصلی کتاب جایی که هستم، به قلم جومپا لاهیری است. صدایی که از میان سطرهای این کتاب برمی خیزد، صدای لرزان زنی بی نام در شهری بدون اسم است که به نظر می رسد شهر رم در کشور ایتالیا باشد. این صدا، شکنندگی و ظرافتی را افشا می کند که بیش از آن چیزی است که خود زن دوست دارد به رسمیت بشناسد. صدایی که از خلوت و تنهایی سخن می گوید. یک تنهایی بی پرده و آشکار که علی الخصوص زمانی که در جمع قرار می گیرد، شروع به تیر کشیدن می کند.جمعی که اطراف این گوینده ی میانسال را گرفته است متشکل است از دوستان او، مادرش، دلدار سابق اش.
او به نشخوار ذهنی اتفاقات مختلفی مشغول است که عبارت اند از حوادث کودکی اش، ارتباط ناخوشایندی که بین والدین اش برقرار بود و انتظاراتی که مادرش از او داشت و وی نتوانست آن ها را برآورده کند. در این مسیر، راوی خوانندگانش را همراه خود به مکان های متفاوتی می برد. دانشگاهی که در آن تدریس می کند، اغذیه فروشی کوچکی که در آنجا غذا می خورد، بار، استخر شنا، سوپرمارکت، خانه ی دوستش در روستا که برای تعطیلات به آنجا می روند و اتاق انتظار مطب دکتر همه و همه جاهایی است که خواننده و راوی در کنار هم در آن ها قدم می زنند.
در این بین تصویرسازی هایی از آرامش ذهنی او زمانی که تنهاست و در بالکن زیر آفتاب به نوشتن مشغول است، ارائه شده و مشاهدات او درباره ی دیگران و مکاشفاتی که در ذهنش از آنچه هست و آنچه می توانست باشد شکل گرفته، از دیدگاه بیرونی توصیف می شود.

کتاب جایی که هستم

جومپا لاهیری
جومپا لاهیری با نام نیلانجانا سودشنا (زاده ی ۱۱ ژوئیه ۱۹۶۷ در لندن) نویسنده آمریکایی هندی تبار است.پدر و مادر لاهیری از مهاجران هندی (بنگالی) بودند که از کلکته به لندن مهاجرت کرده بودند. پدر جومپا کتابدار دانشگاه بود. او در لندن به دنیا آمد، خانواده اش وقتی که وی ۳ ساله بود به آمریکا مهاجرت کردند و به این ترتیب جومپا در رود آیلند آمریکا بزرگ شد. مادر جومپا علاقه مند بود که فرزندانش با فرهنگ بنگالی به خوبی آشنا باشند، از همین رو آن ها اغلب برای دیدن اقوامشان به کلکته می رفتند.لاهیری به کالج بر...
قسمت هایی از کتاب جایی که هستم (لذت متن)
یاد گرفتم که هرگز تشویق نشوم و انتظار تسلی از کسی نداشته باشم. به تو ربط داشت، خیلی هم به تو ربط داشت، همان طور که حالا به تو مربوط است، همان طور حالا که خفته در گورت هستی به تو مربوط است. بنابراین حتی امروز که در این گور سرد خفته ای نمی بخشمت، تو را نمی بخشم چون هرگز به نفع من مداخله ای نکردی، برای این که از من حمایت نکردی؛ برای این که از نقش محافظ بودنت صرف نظر کردی و خود را قربانی محیط طوفانی خانه کردی.

صبح، بعد از صبحانه، از سنگ قبر مرمرینی که به سوی دیوار بلند خیابان خم شده است، می گذرم. هنوز پس از سال ها این متوفی را نمی شناسم اما نام و نام خانوداگی اش را می دانم. روز و ماه و تولد درگذشتش را هم می دانم. این مرد دو روز پس از روز تولدش درگذشته است. در فوریه. باید در تصادف موتور سیکلت یا دوچرخه جانش را از دست داده باشد، یا وقتی شب هنگام با حواس پرتی قدم می زده، تصادف کار او را ساخته است. در چهل و چهار سالگی جانش را از دست داده است. دلم برایش می سوزد. تصور می کنم درست همین جا، در این پیاده رو، کنار دیواری که گیاهان فراموش شده بر آن جوانه زده اند، سنگ قبری درست زیر پای رهگذران وجود دارد. خیابان پیچ در پیچ است و سربالایی نسبتا خطرناکی دارد. پیاده روی امنی نیست و ریشه های درختان بر سطح آن دیده می شوند. قسمتی از سنگ فرش به دلیل وجود همین ریشه ها صعب العبور شده است. به همین دلیل حتی من نیز ترجیح می دهم از خیابان عبور کنم.