هوشمندانه، ویرانگر، پیش بینی ناپذیر.
کاوشی عمیقا تکان دهنده در تروریسم.
بلندپروازانه. این اثر ما را به عمق جنبه ی انسانی تراژدی می برد.
سال های آزمون های حسابداری رسمی، سال های اضطراب هستند؛ آن هم زمانی که آدم، کودکی بیش نیست. حس رد شدن، همیشه با آدم همراه است. با کتاب هایت در سنگر پناه گرفته ای اما وقتی از سنگر بیرون می آیی، فقط خودت هستی و خودت و باید در برابر گلوله هایی که به سمتت شلیک می شوند، جاخالی بدهی. در این میان، عزت نفست مدام در نوسان است.
وقتی «ویکاس» خبرهای مربوط به انفجار بمب را از تلویزیون شنید، همسرش را صدا کرد که بیاید و تماشا کند. «دیپا» که داشت در اتاق پذیرایی روزنامه می خواند، آن را مچاله کرد و به طرف تلویزیون دوید. «دیپا» در حالی که سرش درون کمد اتاق خواب بود، آمد روی لبه ی تخت نشست، عینکش را میزان کرد و پرسید: «چند نفر مرده ان؟» خانواده ی «یکورانا» در چند سال گذشته علاقه ای بیمارگونه به خبرهای انفجار بمب در سراسر کشور به خصوص در دهلی پیدا کرده بودند.
اگر «ویکاس» می خواست با خودش صادق باشد، باید ژست ها را برای محقق ساختن آرزوهایی جاه طلبانه می دزدید، آن هم از افرادی که می دانست هرگز شبیه آن ها نخواهد شد، مثل «پرابات» عیاش، و عجیب تر آن که «ویکاس» ژست ها را از افرادی دزدیده بود که در ابتدا از حرکات دستشان یا اخلاق و رفتارشان بیزار بود و آن ها را زشت، پر سر و صدا، ناشایست و غیرعادی می دانست.