این رمان، معیاری برای سنجش مهارت و چیره دستی ادیشی در جزئیات است.
بسیار تأثیرگذار و جذاب.
شرحی زیبا و واقعی از عشق، خشونت و خیانت در خلال جنگ بیافرا.
اولانا برای شان در مورد پرچم بیافرا صحبت کرد. آن ها روی قطعات چوب زیر نور آفتاب ضعیف صبحگاهی که از حفره ای که قبلا سقف کلاس بود به درون می تابید نشسته بودند. او پرچم پارچه ای اودنیگبو را باز کرد و برای شان توضیح داد که هر یک از علامات روی آن چه چیزی را بیان می کنند. رنگ قرمز، نماد خون خواهران و برادران آن ها بود که در شمال، قتل عام شده بودند. سیاه، نماد سوگواری برای آن ها بود و سبز، نماد شکوفایی ای که بالاخره نصیب بیافرا خواهد شد، و بالاخره نیمه ی یک خورشید طلایی نماد آینده ی پرشکوه شان بود.
ارباب کمی خل بود. او سال های درازی را به خواندن کتاب در آن سوی دریاها گذرانده بود، در اتاق کارش با خودش حرف می زد، جواب سلام کسی را نمی داد، و خیلی هم پشمالو بود. این ها را عمه ی اوگوو، در باریکه راه منتهی به دانشگاه، با صدایی آهسته به او گفت: "اما مرد خوبیه." و بعد اضافه کرد: "تا وقتی کارت رو خوب انجام بدی، خوراک خوبی هم می خوری، هر روز خوراک گوشت گیرت می آد." حرفش را قطع کرد تا تف کند، بزاق با صدایی مکنده از دهانش خارج شد و روی چمن ها افتاد.
اوگوو باورش نمی شد که کسی، حتی این اربابی که قرار بود برای خدمت در خانه اش زندگی کند، هر روز گوشت بخورد. اما از آن جا که وجودش لبریز از امید و آرزو بود و فکرش مشغول تجسم زندگی ای تازه دور از دهکده اش، با حرف های عمه اش مخالفتی نشان نداد. آن دو از وقتی در ترمینال از کامیون پیاده شده بودند، داشتند پیاده می رفتند.
آیا فمینیسم، جنبشی افراطی است که بر سر مردان داد و فریاد می کند؟ یا جنبشی به دنبال برابری است؟ آیا اصلا به چنین جنبشی نیاز داریم؟
می توان گفت که هدف اصلی این ژانر، «زندگی بخشیدن به تاریخ» از طریق ساختن داستان هایی درباره ی گذشته یا یک دوره ی تاریخی خاص است.
این کتاب یک رمان تاریخی درباره بخشی از مردم نیجریه در سالهای دهه 60 است که به خاطر مسائل داخلی و تشکیل کشور بیافرا، درگیر جنگ با نیجریه و مشکلات ناشی از آن میشوند. و ضمن روایت تلاش و کوشش این مردم برای داشتن کشوری کوچک ولی مستقل، زندگی روزمره طبقات مختلف،آداب و رسوم و خرافات عجیب و غریب قبیله ای نیز بیان میشود. کتاب سه شخصیت اصلی دارد که داستان به تناوب از نگاه آنها روایت میشوند : یک پسر خدمتکار، یک زن تحصیل کرده نیجریه ای و یک مرد انگلیسی که برای تحقیق و نوشتن در نیجریه اقامت کرده است.
گفت : «سفیدپوستها نژادپرستی رو شروع کردن و اونو اساس کشورگشاییشون قرار دادن . همیشه غلبه به مردمی که از انسانیت بیشتری برخوردارن راحت تره » کاینن گفت : « پس به این ترتیب وقتی ما به نیجریاییها غلبه کنیم از انسانیت کمتری برخورداریم ؟» پ.ن : کتاب هرجور زجری بلده به شما میده و بعد تموم میشه