از شاهکارهای هومر - قاشق شکم گنده - لقب سعدی - مرکز ایالت تبت - ..... و ... - حرف ندا.... باری، این حرف لعنتی ندا که از همان روزهای اول باب شدن جدول کلمات متقاطع در ایران مثل یک ورد تکرار می شود. انگار مثل فریاد اسرار آمیز و در عین حال فریاد کمکی که به گوش هیچ احدی نمی رسد. حتی به گوش خود طراح جدول. ولی جدول کلمات متقاطع کارش چیز دیگری ست. این که دنیا را به طرز احمقانه ای کوچک کند و قالب بگیرد و توی چارچوب بریزد و خیال جدول بازهای ملول را راحت بکند. جدول بازهای ملولی که به نحو گنگی توی کار دنیا مانده اند. برای همین جدول های موضوعی که معماهای شان فقط شامل یک موضوع می شود چنگی به دل نمی زنند. جدول باید دنیای مان را از سوزن خیاطی و آبزی های میکروسکوپی گرفته تا سرحدات اش در فراسوی کهکشان ها فرا بگیرد. و این کار فقط به کمک دانش ملال ممکن می شود با چاشنی بلند پروازی ای که به طرز معصومانهای احمقانه است. توی راه خانه به خودم دل خوش کنک می دادم که آلفرد و من همان قدر به همدیگر ربط داریم که خانه های یک جدول به همدیگر، یا دست کم آلفرد و رحیم، یا من و رحیم، همین اندازه به همدیگر ربط داشتیم. از خیلی وقت پیش معتقد شده بودم که قیمت آدم های ناکام به این است که چقدر دل خوش کنک هایی که به خودشان می دهند باور خودشان می شود.
دو روز پیش او را با سه تا بچه اش در یک بازار ارزان فروشی دیده بودم که شب عیدها برای "اقشار کم درآمد" برپا می کنند. من داشتم توی پیاده رو از حاشیه ی بازار رد می شدم که او را همراه با سه تا بچه ی قدونیم قد دیدم. فکر کنم خجالت کشیده بود. و نمی دانم کجای اش خجالت داشت. ما هم بدبختی بر گردن مان است، هم شرمساری بدبختی ها ی مان.
چه روز مزخرفی بود و اتفاق بدتر تازه در راه بود. اتفاق وحشتناک