چون سایه ی مرگ همیشه روی سر شهر بود، همسایه ها با هم صمیمی تر شدند. دنیا در نظرشان کم اهمیت آمده بود. کافی بود موشکی از هواپیمای دشمن به محله نزدیک شود و فردایی در کار نباشد.
غلو تنگسه تریاکی بودو بلبل نگون بختی هم داشت که از بس دود تریاک بلعیده بود معتاد شده بود. غلو شب ها که از کار عملگی فارغ می شد، به خانه می آمد و بساط منقل پهن می کرد. بلبل هم که تمام روز غرق چرت و خماری بود، با بلعیدن اولین رایحه ی افیون کیفور می شد و در تاریکی پشت بام شب چه چه می زد.
خسته از کار چاپخونه موتور می راندم. تشباد ظهر مرداد بر صورتم می نواخت و عطشم را چند برابر می کرد. کنار دکه ای ایستادم. موتور را روی جک گذاشتم و بدون معطلی در صندوق یونولیت را گشودم. خنکای یخ به صورتم خورد. شیشه نوشابه ای باز کردم. دمه تمام پوشیده بود. فقط از یک دایره کوچک صورت فروشنده را دیدم. پرسید: «دست راستت از کی کج شده؟» سوالی که هزاران بار شنیده بودم. جرعه ای نوشیدم و گفتم: «بچگی، تولد»
لطفا موجود کنید
کتاب رو بوشهر خریدم و خودشون هم تو کافی ناجی با روی باز امضا کردند. حتما بخونید
من چند ماهه منتظرم👎🏻👎🏻👎🏻
چرا موجود نمیکنید
نزید به یک ساله منتظرم 😐
لطفا این کتاب رو موجود کنید
سلام من چندین بار برا موجودیتش شماره تماس گذاشتم ولی خبری نشده ، خب چرا موجود نمیکنید
سلام ، واقعا چرا موجود نمیشه؟ خیلی طولانی شد.
سلام ، هنوز موجود نشده این کتاب ؟!
داستانها رو مزه مزه کنید.
سلام! من پیامک برام اومد موجود شده، داشتم الان به انتخاب کتابهای دیگر همراه با این کتاب میپرداختم. کتاب ناموجود شد! 🥺🥺🥺🥺پس چرا آنقدر کم، نباید تو سبد خریدم ناموجود بشه برام!
کتاب موجود شده
سلام لطفاً پیگیری کنید کتاب تجدید چاپ بشود ممنون