مجری ساعت را اعلام می کند موسیقی ملایمی پخش می شود و گوینده با ناز می پرسد : 《تا به حال فکر کرده اید بعد از شما دنیا چطور میگذرد ؟》دوباره موسیقی پخش می شود صدای زن غم دلنشینی دارد: 《برای آنکه بدانی جهان بر تو می گذرد گاهی در آینه نگاه می کنی و تارهای سفید مو و چین و چروک دور چشمت را می شماری برای آنکه بدانی که جهان با تو می گذرد گاهی تقویم های کوچک جیبی قدیمی سالهای دور ردیف شده روی هم توی گنجه را برمی داری ورق میزنی به روزهای رفته نگاه می کنی و آهی از نهادت برمی خیزد .فرق نمی کند از سر حسرت گذشتن روزهای خوب یا یادآوری ناخوشی بعضی روزها هر چه بوده خوب و بدش گذشته و رفته برای اینکه بدانی جهان بر تو با تو می گذرد و بی شک بی تو نیز می گذرد، به آگهی های ترحیم روی دیوارها نگاه می کنی و به قبرهای توی خاکستان. باورت میشود بدون تو هم جهان می گذرد و آب از آب تکان نمی خورد》.
سلام مدتها منتظر نشر این کتاب بودم قلم فوق العاده خانم سمیع زادگان مثل همیشه من رو وارد دنیای شخصیتهای کتاب کرد . با مش سلیمان و خاتون تو امام زاده زندگی کردم و خندیم و گریه کردم شما فوق العاده اید بانو سمیع زادگان 💖💖 چقدر عالی توصیف میکنید