اگر در شبیهسازی زندگی میکردیم، چطور ممکن بود بفهمیم شبیهسازی است ؟ ساعت سه صبح با تراموا از دانشگاه به خانه برگشتم. زیر نور گرم واگن درحال حرکت، چشمانم را بستم و از جزئیات حیرت زده شدم. لرزش آرام تراموا روی ضربهگیر هوایی آن. صداها ، نجوای به شدت نامحسوس حرکت، گفتگوهای آرام بین مردم آهنگ کم طنین یک بازی که از یک گوشی شنیده میشد ، با خودم گفتم، ما در یک شبیهسازی زندگی میکنیم، این ایده را در ذهنم آزمودم اما همچنان به نظرم بعید میرسید، چون میتوانستم عطر گلهای رز زردی را احساس کنم که زنی در صندلی کناری من با احتیاط دو دستی گرفته بود، ما در شبیهسازی زندگی میکنیم ولی من گرسنه بودم و آیا باید باور میکردم این هم شبیهسازی است؟
کتاب دریای آرامش