به مردان یک پا فکر می کنم که دست هایشان را دور شانه ی هم قطارانشان انداخته اند و تلاش می کنند کیلومترها راهی را که قبلا در ماه های بهار پیاده یا دوان رفته بودند حالا لنگ لنگان بازگردند… به مردانی که به جای دست، یک بریدگی خونی دارند.
گاهی انتخاب کردن یا نکردن چیزهایی که در نامناسب ترین زمان ممکن باعث ناراحتی آدم می شوند، کار مشکلی است.
چیزی روی زمین نریخته است؛ اگرچه آدم انتظار دارد در نهایت خون از پاچه های شلوارش بیرون زده باشد. اما فعلا که میان خطوط صورتش، مثل رودخانه ای کوهستانی پیش از رسیدن به دریا، جاری است.