[مملو از] لذت های فراوان... برای متعصب سینما ضروری است
اما چیزی که درباره اش زیاد نمی دانیم این است: نوجوانی که دوران بلوغ سخت و دردناکی را گذراند ناگهان به منتقدی بدل شد که حرف هایش حرف حساب بود و همه دربارهٔ نقدهایی که نوشته بود حرف می زدند. جواب این ها را می شود در نامه های تروفو دید. تروفو مدیون آندره بازن بود، هر چند با همهٔ تشویق ها، با همهٔ کمک هایی که روزهای سخت و طاقت فرسای سربازی تروفو را کمی قابل تحمل کرد، ریشهٔ این تحول چیز دیگری است. حرف درستی است که خوب نوشتن را باید از نوشتن آموخت و خوب گفتن را از گفتن. از نامه های تروفو برمی آید که چنان آموزشی در باشگاه فوبورگ به خوبی انجام می شده. این روزها تصور رسیدن باشگاهی به این حدومرتبه اصلا آسان نیست. ریاست آن باشگاه به عهدهٔ لئو پلدس بود و سخنرانی ها و بحث هایی که آن جا درمی گرفت کم کم آن ها را که بی کار بودند و وقت شان برای شنیدن و بحث کردن خالی بود، جذب کرد. با این همه غیر این علاقه مندان بی کار، شماری از ادیبان و وکلای دادگستری و سناتورها و وزرای بازنشسته هم گاه وبی گاه جذب این باشگاه می شدند. تروفو نوجوان هم دوستش لاشنهٔ باوفا را با خودش می برد و همین جا بود که در نهایت آسودگی خاطر دربارهٔ سینما سخنرانی کرد و حرف های جذابی هم زد و جمعیتی که روی صندلی های باشگاه نشسته بودند با صدای بلند تشویقش کردند و همین تشویق ها بود که اعتمادبه نفسش را دوچندان کرد. در همین باشگاه فوبورگ بود که تروفو بیانیهٔ مشهورش را نوشت؛ هر چند بعدها گفت اصلا از آن مقاله راضی نیست و سال ۱۹۵۶ هم در نامه ای به لوک موله نوشت «این مقاله ماه ها وقت گرفت و چندبار نوشته شد و چندباری هم بازنویسی اش کردم.» یکی از منتقدان عضو این باشگاه بود که در روزهای سربازی به تروفو کمک کرد؛ وقتی فرانسوآ شکست عشقی خورده بود و از فروش کتاب های لاشنه خجالت می کشید. او را به پادگانی در آلمان فرستاده بودند و جنگ هندوچین درگرفته بود و نمی خواست آن جا بماند.
کاش یکی ترجمه ماندانا بنی اعتماد را تجدید چاپ میکرد