عنکبوت را به عنوان هنرمند
هرگز درنیافته اند,
هرچند نازک آرایی اش را
درهمه جا گواهند
کنار هرجارو و زیر هرپل
در هرسرزمین خدا
ای فرزند از یاد رفته نبوغ
من می فشارم دستت را
***
هرگز نمی دانیم که می رویم
وقتی روانه ایم
در به شوخی می بندیم
سرنوشت در پی ما می آید
و کلون در را می اندازد
و ما را دیگر دیداری نیست
***
عشق همه کار می تواند جز احیای مردگان
ای بسا چنین کاری نیز
درتوان چنان غولی باشد
اگر تن را جایگزینی تواند بود.
اما عشق خسته است و باید بخوابد
گرسنه است و باید بچرد
پس ناوگان درخشان را وا می نهد
تا به کژ راهه از دیدرس نهان شود
***
این که جز عشق هیچ نیست,
تنها چیزی است که از عشق میدانیم
همین کافی است- بار کشتی باید
به قدر گنجایش آن باشد