یکی بود، یکی نبود. در چراگاهی بزرگ، بره ئی به نام هیلو در میان بره های دیگر زندگی می کرد. علف خوش طعم و خوش بو و فراوان این چراگاه زیر دندان گوسفندها مزه می کرد. بره ها از زندگی خود راضی بودند. فقط هیلو بود که مرتب نق می زد و توقع داشت که همه ازش تعریف کنند و اگر کسی به او نمی گفت که چه چشم های قشنگی دارد، خلق اش تنگ می شد و...
زمانی در تاریخ بشر، تمامی آثار ادبی به نوعی فانتزی به حساب می آمدند. اما چه زمانی روایت داستان های فانتزی از ترس از ناشناخته ها فاصله گرفت و به عاملی تأثیرگذار برای بهبود زندگی انسان تبدیل شد؟