حس کنج کاوی ام برانگیخته شد، و بلافاصله روز بعد، یعنی همین دی روز، بدون فوت وقت و باعجله عازم یکی از شهرستان های کوچک ایالت ساکسن شدم. در محل، وقتی از ایست گاه کوچک راه آهن بیرون آمدم و قدم زنان وارد خیابان اصلی شدم، به نظرم رسید که غیرممکن است در میان این خانه های معمولی و پرزرق وبرق، درون یکی از این آپارتمان ها با آن همه خرت وپرت خرده بورژوایی، کسی زندگی کند که عالی ترین باسمه های رمبراند، کارهای سیاه قلم دورر و مانتگنا را به طور کامل و بی هیچ کم وکاستی در اختیار داشته باشد. ولی وقتی در پست خانه پرس وجو کردم که آیا کارمند اقتصاد و جنگل داری ئی به این نام و نشان در آن شهر زندگی می کند، با کمال تعجب جواب شنیدم که پیرمرد هنوز زنده است. سپس پیش از ظهر با تپش قلبی نسبتا شدید راهی خانه اش شدم.
در این مطلب، نکاتی ارزشمند را درباره ی چگونگی نوشتن داستان های کوتاه خوب با هم می خوانیم
تسوایک قلم عالی ای داره و همه کتاب هاش رو باید خوند. این داستان هم در نوع خودش پر از حس و بی نظیره