داستان هستی بشر را از تولد آغاز می کنیم ، از بریدن بند ناف . روان کاوان به این لحظه ضربه ی تولد ( Trauma Birth ) می گویند . نوزاد بر اثر این ضربه دچار احساس عمیق ناامنی می شود . به عبارتی اولین حس بشر پس از تولد یک ناامنی عمیق است . بر اثر این ناامنی اضطرابی شدید به نام اضطراب جدایی ( anxiety separation ) به او دست می دهد . در واقع جدا شدن از مادر جدا شدن از منبع هستی و شعور آگاه است . رحم به مثابه ی بهشت و تولد نوعی هبوط به شمار می آید . بنابراین احساسات اولیه ی بشر پس از تولد ناامنی عمیق و اضطراب ناشی از آن است پس از تولد ، فرایند رشد خارج از رحم در هر دو بعد فیزیولوژیک و روانی آغاز می گردد . نوزاد انسان ناتوان ترین موجود هستی است . ارتباطی با واقعیت ندارد . در شش هفته ی اول تولد بدون ارتباط با واقعیت و صرفا با توهمات خویش زندگی می کند . به آهستگی با پنج حسی که در اختیار دارد ارتباط با واقعیت را آغاز می کند . اولین واقعیت در ارتباط نوزاد مادر یا نگهدارنده ی آغازین اوست . علتی که باعث می شود پنج حس نوزاد آغاز به کار کند نیازهای پایه یا غرایز اوست : گرسنگی ، خواب ، دفع و ... در واقع غریزه کودک را به هستی خودآگاه متصل می سازد . برای برآورده ساختن این نیازهاء ارتباطش با واقعیت شروع می شود . نوزاد در بدو تولد در ساختار روانی خود فقط بخش غرایز و عواطف تکانه ای ( impulsive ) وابسته به این غرایز را دارد که به آن ، در معنای روان کاوی ، نهاد ( ld ) می گویند . ( عواطف تکانه ای مانند خشم و غضب ( rage ) بر اثر ناکامی در برآورده شدن نیازهای غریزی به نوزاد دست می دهد ) .
لطفاً اگر ممکن هست، موجودش کنید. تشکر🙏